از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

خسته ام

خسته‌ام

شبیه آن مسافری که

از هزار فرسخ سیاه آمده‌ست و

بازوان هیچ کس برای در بغل گرفتنش گشوده نیست.

خسته‌ام

شبیه قفل کهنه‌ای که

سال‌های سال بی کلید مانده‌ است.

خسته‌ام

شبیه نامۀ بدون مقصدی که

باد کرده روی دست پست‌چی.

خسته‌ام

شبیه پلّه‌های بی سر و تهی که...

خشک و خالیی که...

غم گرفته‌ای که...

چند پلّه خسته‌تر هنوز...

"سیدعلی میر افضلی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد