از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

عصر سنگی...

بزرگ ترین سوال این روزهای اطرافیانم شده ای... 
بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام 
چه رسد به گفتن قصه شکستنم... 
درد نفهمیدن عشقم 
درد نپذیرفتنم 
درد شکستنم به کنار... 
کنایه ها را چه کنم؟ 
تو چه میدانی الان ساعت چند است 
تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است... 
نمیدانی... 
من می نویسم و تو در خواب بی تفاوتی خود بمان 
من می گریم و تو در عصر سنگی خود بمان 
مبادا به کوه شیشه ای دل من دل ببندی... 
دیگر نمیدانم اشک هایم را چه بگویم 
هرشب می پرسند ما تاوان کدام گناهیم 
دروغ هایم را دگر باور ندارند 
پس چرا ساکتیَ؟ 
گناه من چه بود گلم 
دل دادن به تو.....؟ 
در عصر سنگی خود بمان.

 

"کاووس رشیدی"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد