شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم در دل طوفان که باشی ، بادبان بی فایده است بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت دست و پا وقتی نباشد ، نردبان بی فایده است تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم سعی من در سربه زیری ، بی گمان بی فایده است تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید دوری از آن دلبر ابرو کمان ، بی فایده است در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست پرت کن ما را به دوزخ ، امتحان بی فایده است از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند حرف موسی را نمی فهمد شبان ، بی فایده است من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا همچنان می گردم اما ، همچنان بی فایده است از: کاظم بهمنی |