نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی ! ز کارت حیرتی دارم ٬ نه با جمعی نه تنهایی گهی از خنده گلریزی ٬ مگر ای غنچه گلزاری ؟ گهی از گریه لبریزی٬ مگر ای ماه ٬ دریایی ؟ چه می کوشی به طنّازی ٬ که بر ابرو گره بندی به هر حالت که بنشینی ٬ میان جمع ٬ زیبایی درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی گهی با من هم آغوشی ٬ گهی از ما گریزانی بدین افسونگری ٬ در خاطرم چون نقش رویایی لبت گر بی سخن باشد ٬ نگاهت صد زبان دارد بدین مستانه دیدنها ٬ نه خاموشی ٬ نه گویایی گهی از دیده پنهانی ٬ پریزادی ٬ پریرویی گهی در جان هویدایی ٬ فرح بخشی ٬ فریبایی به رخ گیسو فرو ریزی که دل ها را بر انگیزی از این بازیگری بگذر ٬ به هر صورت دلارایی زبانت را نمی دانم ٬ نه بی شوقی ٬ نه مشتاقی نگاهت را نمی خوانم ٬ نه با مایی ٬ نه بی مایی !! " مهدی سهیلی " |