سری درد می کرد و تو سردبودی

سری درد می کرد و تو سردبودی
چرا بدترین شکل همدرد بودی

تو هم مثل من توی لب تاب حیرت
دراین شام بی وقت ، وبگرد بودی؟

...

و من هی بهانه، بهانه ، بهانه
-وتو.... اعتنائی نمی کرد... بودی

درون تبم آتشی تازه می شد
که تو مارماهی خونسرد بودی

به سنجاق روح تو پیوست بودم
تو؟.... آنی که کرده مرا طرد ... بودی

چه گفتی چه جفتی ؟!...خیالات واهی
توتنها ...توتنها ، تو یک فرد بودی
.........
ومن زن شدم در کنارت بمیرم
عزیزم تو هم مثل من ...مرد بودی؟!

مرضیه اوجی