مناجات خواجه عبدالله انصاری
الهی گل بهشت در نظر دوستان تو خار است و جوینده ترا با بهشت چه کار است؟
الهی اگر چه بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
من بنده عاصیم رضای تو کجاست
اریک دلم نور و ضیای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر بطاعت بخشی
آن بیع بود لطف و عطای تو کجاست
الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است و کرمی که همه را نرسد چه مقدار است؟
الهی آفریدگان رایگان، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازارگان.
الهی جمال تراست باقی زشتند و زاهدان مزدوران بهشتند.
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
و ربی توبه صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
الهی گریخته بودم تو خواندی، ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی، در آغاز می ترسیدم که مرا بگیری ببلای خویش، اکنون می ترسم که بفریبی بعطای خویش.
الهی ابو جهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه، کار بعنایت بود، باقی بهانه.
آنجا که عنایت الهی باشد
فسق آخر کار پادشاهی باشد
الهی دیگران مست شرابند من مست ساقی، مستی ایشان فانی است و از من باقی.
مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی
ورنه من ازین هر دو مقام آزادم
الهی در اصطفاء در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی، از روی ادب ما بد کردیم اما در حقیقت تو فتنه انگیختی.
الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم اکنون خود را می جویم ترا یافتم.
از صبح وصال بی خبر بود عدم
آنجا که من و عشق تو بودیم بهم
روزانه اگر کسی نه بینم همدم
شب هست مرا غمت چه از بیش و چه کم
الهی چون تو در غیب بودی من در عیب بودم و چون تو از غیب پیدا شدی من از عیب جدا شدم.
الهی اگر نه امانت را امینم روز نخست میدانستی که چنینم.
الهی تو مرا بجرم من مگیر و من تو را بکرم تو بگیرم زیرا که کرم تو اظهر من الشمس است و من با جرم خود ذره حقیرم.
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ