آدمها ذرّه ذرّه محو میشوند، آرام.. بی صدا.. و تدریجی
همان آدمهایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند، بی هیچ انتظار جوابی، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند؛ برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی..
همان آدمهایی که روزِ تولد تو یادشان نمیرود. همانهایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.
همانهایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند..
همان آدمهایی که همین گوشه کنارها هستند برای وقتی که دل تو پر درد میشود و چشمان تو پر اشک. که ناگهان از هیچ کجا پیدای شان میشود، در آغوشت میگیرند و میگذراند غمِ دنیا را رویِ شانههای شان خالی کنی.
همانهایی که لحظهای پس از آرامشت، در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند و تو هرگز نمیبینی، سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا میبرند..
همان آدمهایی که آنقدر در ندیدن شان غرق شدهای که نابود شدن لحظههایشان را و لحظه لحظه نابود شدن شان را در کنار خودت نمیبینی...
همانهایی که در خاموشیِ غم انگیز خود، از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو میگریند، روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است.
نیکی فیروزکوهی
آیت الله سبحانی به پرسشی درباره ازدواج فرزندان آدم پاسخ داده اند:
متن پرسش و پاسخ به این شرح است:
ازدواج فرزندان آدم و حوا چگونه صورت گرفته است؟!، در حالى که همگى خواهر و برادر بودند؟!
در این مورد در روایات و سخنان دانشمندان پاسخهایى به آن داده شده که در اینجا ـ بدون گزینش ـ مطرح مى کنیم:
1. ازدواج آنها با خودشان انجام گرفته و مجوز آن، ضرورت آغاز آفرینش و نبودن همسرى دیگر بوده است.
2. خداوند براى هر یک از پسران و دختران، زوجى از فرشتگان آفرید، و اولاد آنها با یکدیگر به صورت پسر عمو و دختر عمو درآمدند و تکثیر نسل صورت گرفت.
3. آنها با نسل هاى باقى مانده از انسانهاى پیشین ازدواج کرده اند. درست است که شجره انسان کنونى به آدم ابو البشر مى رسد، ولى آدم، نخستین انسانى نیست که بر این پهنه گام نهاده، بلکه پیش از او انسانهایى در روى زمین زندگى مى کرده و منقرض شده اند, چیزى که هست، بقایایى از آنها در روى زمین وجود داشت که به تکثیر نسل کمک کرد.
چون مسأله مربوط به ما قبل تاریخ مى باشد اظهار نظر قطعى در باره ى آن بسیار مشکل است.
تاریخچه ولنتاین و سپندارمزگان
کشوری که در زمان جنگ به ایران سلاح فروخت , اسرائیل بود
حقایق ناگفته در جنگ ایران و عراق
ر سال 1984، هنگامی که « پرز » بر پایه قرارداد قبلی، برای مدت 2 سال به نخست وزیری حکومت ائتلافی اسرائیل دست یافت، « امیرام نیر Amiram Nir » را به سمت مشاور ضد تروریسم خود منصوب کرد. نیر در ابتدا افسر ارتش بود و در یکی از یگان های تانک ارتش انجام وظیفه می کرد. وی در یکی از تمرینات ارتشی یک چشم خود را از دست داده بود. وی سپس توسط همسر ثروتمندش به عنوان خبرنگار و گزارشگر تلویزیونی کارشناس در امور دفاعی کار می کرد. هنگامی که نیر در سمت مشاور ضد تروریسم نخست وزیر اسرائیل «شیمون پرز » مشغول کار شد، رافی ایتان که در پیش این شغل را در اختیار داشت و به وسیلۀ آن موفق شده بود در زمان نخست وزیری بگین، یک شبکۀ گستردۀ جاسوسی در آمریکا به وجود بیاورد، این هدف را بوسیلۀ شغل تازه اش که ریاست « لاکام Lakam » یعنی قسمت علمی اطلاعاتی اسرائیل بود، ادامه داد. هنگامی که در سال 1984، « نیر » نیز به شغل مشاورت ضد تروریسم نخست وزیر اسرائیل منصوب شد، مجبور بود کارش را از آغاز شروع کند، زیرا ایتان حاضر نبود در این باره به او کمکی بکند.
اما نیر موفق شد، اسناد و مدارکی دربارۀ شبکه ای که ایتان در آمریکا بوجود آورده بود و همچنین فروش جنگ افزار بوسیله کمیته مشترک به ایران پیدا کند که کار او را آسانتر می کرد.
ادامه مطلب ...یکی از مشخصات شاهان قدرتمند، داشتن همسران متعدد و حرمسرای مجلل بود.
زیبایی و جوانی دو شرط ساده ورود به حرمسرا به حساب میآمد. ولیکن هستۀ اصلی زنان حرمسرا متشکل از زنان نزدیک و نزدیکان درجه اول شاه بود که با کنیزان و خدمۀ آنان کامل میشد.
وقتی که حکومت ارثی باشه همینه دیگه !!!!
انگلیس جزء لندن است یا لندن جزء انگلیس؟
به مناسبت 21بهمن ماه سالروز درگذشت کریم خان زند
نیمه دوم قرن دوازدهم است. نادر رفته و جانشینانش نیز نه هیبت او را دارند که با ترس و ارعاب به اداره مملکت بپردازند و نه عقل و تدبیری که به مدد آن بتوانند سر رشته امور را به دست گیرند. به جز خراسان که پایتخت نادر بود و هنوز تا حدودی تحت سلطه جانشینانش مانده بود، بقیه مناطق ایران عرصه تاخت و تاز مدعیان بود. شدیدترین درگیری ها در غرب ایران بین سران ایلات درگرفت. ابوالفتح خان حاکم اصفهان، علی مردان خان یکی از خانهای زند و کریم خان از ایل لک که موفق شده بود کل همدان را زیر نفوذ خود بگیرد. علی مردان خان و کریم خان به زودی به این نتیجه رسیدند که برای موفقیت باید با هم شوند و حاصل این اتحاد تسلیم شدن ابوالفتح خان بود که در مقابل لشکریان این دو خان تاب مقاومت نیاورد و با شرط پیوستن به اتحاد آنان تسلیم شد.
ادامه مطلب ...فاضلی با بیان اینکه قدمت شهرنشینی در تمدن «کرا- ارس» به ۵ هزار و ۳۰۰ تا ۵ هزار و ۴۰۰ سال قبل از میلاد میرسد، اظهار داشت: براساس یافته های موجود، جوامع تمدن کرا-ارس نخستین جوامع... | |||
در جریان کاوش های باستان شناسی در منطقه ارس صورت گرفت با تلاش باستان شناسان سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی، تمدن ۷ هزار ساله «کرا - ارس» در شمال آذربایجان شرقی از اعماق زمین ر برآورد. |
قوم ماد در مناطق مختلف ایران، به ویژه در منطقه غرب پراکنده بود. گستردگی قلمرو سکونت این قوم و تنوع اقلیم آن سبب شد که مؤرخین برای تنظیم اقتصاد، معیشت و تطبیق فعالیت های خود با آن، چند نوع تقویم را پدید آورند. در نواحی مرتفع شمالی تقویم شبانی بر مبنای محاسبات خورشیدی و در نواحی پست تر جنوبی تقویم زراعتی بر مبنای گردش ماه و طلوع ستاره سهیل به وجود آمد. عشایر کوچ رو، ییلاق و قشلاق خود را براساس فصل خورشیدی تنظیم می کردند.
نزد عشایر کوچ رو جنوب، بهار کردی از 15 بهمن ماه و زمستان کردی از 15 آبان ماه آغاز می شود. آثار این نوع تقسیم بندی و تقویم برگرفته از سرشت طبیعت را هنوز می توان با وجود گذشت قرون متمادی، در رفتارهای زبانی اقوام ساکن زاگرس و پیرامون آن مشاهده کرد.
فصول مختلف سال در کردستان شامل به هار (بهار)، هاوین (تابستان)، پاییز (پاییز) و جستاین یا زستان (زمستان) است. برخی از طوایف کرد مانند شکری ها، شروع سال را اول پاییز می دانند و از اول پاییز تا پاییز سال بعد را یک سال ورز می گویند که یک سال کشاورزی است.
31 دسامبر سال 628 میلادی خسرو پرویز (خسرو دوم) شاه وقت ایرانیان از دودمان ساسانی که به خاطر اطفاء حس جاه طلبی خود و رسانیدن مرزهای ایران به روزگار داریوش بزرگ دست به جنگهای غیر ضروری ازجمله تصرف مصر و محاصره قسطنطنیه و تصرف همه آسیای غربی زده بود و صلیبی را که مسیح به آن مصلوب شده بود به تیسفون آورده بود و ارتش را فرسوده و مردم را زیر بار مالیاتهای سنگین قرار داده بود در کاخ تیسفون بازداشت شد و این اقدام که به خواست ژنرالهای ایران و تصویب شیرویه پسر او صورت گرفت آغاز پایان امپراتوری توانمند ایرانیان بشمار میرود.
نام زیبای ایران
ائریه - ائیرین - آریاورته - آورته - آریا ویج - ایرانویج - ایران ویژ - اریانه - اران - پرس
ایران - Persia - IRAN
آن گروه از آریاییها که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که بهزبان اوستایی «ائیرینهوئیجنگه» (airyana-vaējangh) خوانده میشد، ساکن بماندند با نام ایرج مشهوراند و ایرج (eraj) که بهزبان پهلوی (erech) خوانده میشود، مخفف همان واژهی اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری (ویج) تلفظ میشود که همان مرکز جهان معنی میدهد.
واژهی ایران که در پارسی میانه به شکل «اران»(erān) بوده، برگرفته از شکلهای قدیمی «آریانا» یعنی سرزمین آریاییهاست.
منشور کوروش بزرگ با ترجمه به زبان های
انگلیسی , فرانسوی , آلمانی , اسپانیایی , ایتالیایی , روسی :
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان ،نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ ، شاه انشان ... از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فراماروائی اش را « ِبل »و « نبو » گرامی می دارند و [از طیب خاطر، و]با دل خوش پادشاهی او را خواهانند .
نورنبرگ محل زندگی یکی از وابستگان و در واقع یک دوست خوب دوران کودکی است که سالها است پس از ازدواج به دیدارش نرفته بودم و در همین سفر دیار ژرمنها فرصت دست داد و به دیدار خانواده پر مهرش شتافتم ,به جز این نورنبرگ به خاطر چیزهای دیگری نیز هم در تاریخ آلمان و جهان شهرت دارد!,مقر حزب نازی و محلی که دولت حزبی هیتلر از آنجا اوج گرفت و بلاخره محلی که در پایان جنگ جهانی دوم با تخریب کاملش تاوان عملکرد نازیها را یک تنه پرداخت و همینطور محل برگزاری دادگاه جنایتکاران جنگی در همان برهه...
امیر کبیر بعد از رسیدن به صدارت جهت اینکه از جزئیات اعمالی که در سفارتخانه ها انجام می گیرد مطلع شود عده ای خفیه نویس را روانه خدمت سفراء روس و انگلیس نمود و بدین طریق موفق شد اکثریت ارتباطات فی ما بین سفارتخانه ها و خائنین را کشف و به موقع خنثی کند. بارها اتفاق می افتاد که امیر از گفتگوی طرفین مطلع می شد وحتی رونوشت نامه ها و مرسولاتی را که سفراء روس و انگلیس به وزراء خارجه دول خود یا خائنین داخلی ارسال می داشتند را هم داشت و چندین بار عوامل مخفی امیر مامور رسانیدن مرسولات سفراء انگلیس به خائنین می شدند که قبل از حرکت مرسولات مذکور را به نظر امیر می رساندند و امیر فرمان می دادند که مرسوله را به مقصد برسان و آنگاه با مامورین مخصوص خود اعمال سفراء را خنثی می کرد و یا احیانا خائنین را جلب و از کار عزل می نمود.
ادامه مطلب ...میرزا کوچک خان
تنهاترین رهبر
محمد رضا سفاک امانی
شاگرد ((استاد سرا))
در سال 1298 ق . در خانه میرزا بزرگ ، در محله ((استاد سرای )) رشت فرزندی دیده به جهان گشود که نامش را ((یونس )) نهادند.(1435)
ادامه مطلب ...
26آبان 1326 اعلام شد شاهزاده فوزیه از محمدرضا پهلوی طلاق گرفت درحالی که دو سالی بود او از ایران رفته بود و حاضر به بازگشت نمیشد. این ازدواج که وصلتی میان دو خانواده سلطنتی مصر و ایران بود، ماجراهای عبرت آموز بسیاری دارد.
ادامه مطلب ...
محاکمه و مجازات صدام، حاکم خونریز بعثی و دیکتاتور وحشی عراق که اکنون با سیل اعترافات خود غربی ها، دیگر ابهامی در نوکری و سرسپردگی او به آمریکا و غرب باقی نمانده است، در حاله ای از اتهام باقی مانده است. او گرگ خونریزی است که کشتار های هزاران نفری، اعدام ها و شکنجه های بی نظیر او در حق ملت عراق و تجاوز وحشیانه او به ایران و کویت جزو اسناد مهم تاریخی است. او کسی است که وحشیانه ترین جنایات جنگی را در حق بشریت مرتکب شده است. او رکورد دار جنایت در زمینه های دیگر نیز هست، او اولین کسی است که در طول تاریخ از سلاح شیمیایی بر علیه شهرهای مسکونی استفاه کرده است. بمباران شهر سردشت و سپس بمباران شیمیایی شهر حلبچه و قتل و عام بیش از 5 هزار شهروند کرد عراقی و هزاران جنایت دیگر در کارنامه ی سیاه او ثبت شده است.
ادامه مطلب ...ایران سرزمین مادها ..
ماد نام سرزمینی دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. مجموعه لشکرکشی های آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. و خطر حمله از غرب بوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودند بوجود آورد.
مادها پایههای نخستین شاهنشاهی (728-550 پ.م.) آریاییتباران را در ایران بنیاد نهادند. در آغاز قرن 6 پ. م. با شکست آشور و فتح شرق لیدیه پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. امپراتوری ماد در زمان، هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت می کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ به زیر یک پرچم اورد. هوخشتره ( کیخسرو ) بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود.
درفش کاویانی
درفش کاویانی، درفش کاویان، درفش کابیان، درفش کافیان، درفش کاوان، اختر کاویانی، علم فریدون، درفش معروف ایران از عهد قدیم تا پایان ساسانیان که به گفتهء مورخین هزار هزار (یک میلیون) سکهء طلا ارزش داشته است.
نخستین اشاره در تاریخ اساتیر ایران به وجود پرچم، به قیام کاوه آهنگر
دادشاه: شهید و قهرمان ملی بلوچ - (بخشی از تاریخ بلوچستان ایران)
دادشاه در ناحیهی کوهستانی اهوران در مرکز بلوچستان که خود در آنجا روستایی زمیندار کوچکی بود در اوایل سالهای 1950 پرچم طغیان برافراشت.
گزارشهای مردمی علت شورش او را تعدی و دستاندازی مأموران و ژاندارمهای «قجر» در زندگی روزمرهی همولایتیهای او، اخذ مالیاتها و گرفتن رشوههای هنگفت از روستاییان مفلوک ولایت او و بیحرمتی به آداب و رسوم و حیثیت قوم بلوچ میدانند.
ادامه مطلب ...بلوچ وبلوچستان درگذر زمان
بلوچ قومی از اقوام مختلف دنیاست . مانند : عرب ، افغان ، ترک و … و وطن اصلی بلوچها بلوچستان
می باشد . که در کتب تاریخی قدیم به نام « مکران » یاد می شده ، این نام در زمان سلطنت نادرشاه افشار به بلوچستان تغییر یافت .
ادامه مطلب ...ضحاک از پادشاهان اسطورهای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش به ایران میتازد و جمشید را میکشد و بر تخت شاهی مینشیند. با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار میروید. ابلیس به دست یاری او آمده و میگوید که باید در هر روز مغز سر دو جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.
و بدینسان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا میکشد تا این که آهنگری به نام کاوه به پا میخیزد، چرم پارهٔ آهنگریاش (درفش کاویانی) را بر میافرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک میخواند. فریدون ضحاک را در البرز کوه (دماوند) به بند میکشد.
ادامه مطلب ...روزی که امیرکبیر گریست
سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود
ادامه مطلب ...شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگترین حماسههای جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگترین سند هویت ایشان است و آن را قرآن عجم نیز نام نهادهاند.[۱]
شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاههزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سیسال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره میگوید:
بسی رنج بردم درین سال سی | عجم زنده کردم بدین پارسی |
آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری رویداد.
شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناکامیها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).
کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.
علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستانهای مستقل پراکندهای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمیشوند. از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستانها به طور خاص چون رستم و اسفندیار و یا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار میآیند.
باید دانست که بنمایههای داستانهای شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستانها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشتهاند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسبنامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشتها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده است.
این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم میخورد به این معنا که در آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستانهای حماسی در میان مردم دهان به دهان و از نسلی به نسلی سینه به سینه میگردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و قریحهای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها میآفریند.
مأخذ اصلی فردوسی در بهنظم کشیدن داستانها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایراندوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از پنج راوی شفاهی نیز به نامهای آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و شاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستاهها یاری رساندهاند اما ذبیحالله صفا در کتاب «حماسهسرایی در ایران» با ذکر دلایلی آورده است که به احتمال فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوداند و فردوسی به جهت احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیکدام معاصر با حکیم طوس نبودهاند.[۲]
نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای نامگ (خداینامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار میآمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سدههای آغازین اسلامی به شمار میآمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان یاد شدهاست. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار میرفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده میشود.
این نکته دارای اهمیّت است که داستانهای شاهنامه در آن دوران نه به عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی میشدند. یعنی فردوسی تاریخ ایرانیان و حماسههای ملی آنان را به نظم کشید نه اسطورههای آنان را.
فردوسی نخستین کسی نبود که به نظم حماسههای ملی اقدام کرد پیش از او دیگرانی نیز دست بدین کار یازیده بودند. از آن میان دقیقی طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوشقریحه بود که نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند. فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام میبرد و هزار بیت از سرودههای او را در کار خود میگنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیحالله صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپنامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.
شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسههای ملی پرداخته بود شاعری بود با نام مسعودی مروزی. متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در زمان فردوسی شهرتی بسزا داشتهاست. جالب توجه است که شاهنامهٔ او در بحر تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).
برگرفته از
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87
شیر خورشید چگونه به روی پرچم ایران گذاشته و برداشته شد
پـیـشینه
نخستین اشاره در تاریخ اساطیر ایران به وجود پرچم، به قیام کاوه آهنگر علیه ظلم و ستم آژی دهاک (ضحاک) بر میگردد. در آن هنگام کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند، پیش بند چرمی خود را بر سر چوبی کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانروای خونخوار را در هم کوبید و فریدون را بر تخت شاهی نشانید.فریدون نیز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پیش بند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهی خواند و بدین سان " درفش کاویان " پدید آمد. نخستین رنگهای پرچم ایران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه ای ویژه بر روی آن وجود داشته باشد. درفش کاویان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاریخ تا پیش از حمله اعراب به ایران، بویژه در زمان ساسانیان و هخامنشیان پرچم ملی و نظامی ایران را درفش کاویان می گفتند، هر چند این درفش کاویانی اساطیری نبوده است. محمدبن جریر طبری در کتاب تاریخ خود به نام الامم و الملوک مینویسد:
درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابولحسن مسعودی در مروج اهب نیز به همین موضوع اشاره میکند. به روایت اکثر کتب تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن
باشد. هر پادشاهی که به قدرت می رسید تعدادی جواهر بر آن می افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ایران، در جنگی که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم
مینویسد: " امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند " با فتح ایران به دست اعراب - مسلمان، ایرانیان تا دویست سال هیچ درفش یا پرچمی نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملی ایران زمین، یعنی ابومسلم خراسانی و بابک خرم دین دارای پرچم بودند. ابومسلم پرچمی یکسره سیاه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همین روی بود که طرفداران این دو را سیاه جامگان و سرخ جامگان می خواندند. از آنجائی که علمای اسلام تصویرپردازی و نگارگری را حرام می دانستند تا سالهای مدید هیچ نقش و نگاری از جانداران بر روی درفش ها تصویر نمی شد .
نخستین تصویر بر روی پرچم ایران
در سال 355 خورشیدی 976 میلادی که غزنویان، با شکست دادن سامانیان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوی برای نخستین بار دستور داد نقش یک ماه را بر روی پرچم خود که رنگ زمینه آن یکسره سیاه بود زردوزی کنند. سپس در سال 410 خورشیدی ( 1031 میلادی ) سلطان مسعود غزنوی به انگیزه دلبستگی به شکار شیر دستور داد نقش و نگار یک شیر جایگزین ماه شود و از آن پس هیچگاه تصویر شیر از روی پرچم ملی ایران برداشته نشد تا انقلاب ایران در سال 1979 میلادی.
افزوده شدن نقش خورشید بر پشت شیر
در زمان خوارزمشاهیان یا سلجوقیان سکه هائی زده شد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت آمده بود، رسمی که به سرعت در مورد پرچمها نیز رعایت گردید. در مورد علت استفاده از خورشید دو دیدگاه وجود دارد، یکی اینکه چون شیر گذشته از نماد دلاوری و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشید در ماه مرداد در اوج بلندی و گرمای خود است، به این ترتیب همبستگی میان خانه شیر ( برج اسد ) با میانهٌ تابستان نشان داده می شود. نظریه دیگر بر تاًثیر آئین مهرپرستی و میترائیسم در ایران دلالت دارد و حکایت از آن دارد که به دلیل تقدس خورشید در این آئین، ایرانیان
کهن ترجیح دادند خورشید بر روی سکه ها و پرچم بر پشت شیر قرار گیرد.
پرچم در دوران صفویان
در میان شاهان سلسله صفویان که حدود 230 سال بر ایران حاکم بودند تنها شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول بر روی پرچم خود نقش شیر و خورشید نداشتند. پرچم شاه اسماعیل یکسره سبز رنگ بود و بر بالای آن تصویر ماه قرار داشت. شاه طهماسب نیز چون خود زادهً ماه فروردین ( برج حمل ) بود دستور داد به جای شیر و خورشید تصویر گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روی پرچمها و هم بر سکه ها ترسیم کنند. پرچم ایران در بقیهً دوران حاکمیت صفویان سبز رنگ بود و شیر و خورشید را بر روی آن زردوزی می کردند. البته موقعیت و طرز قرارگرفتن شیر در همهً این پرچمها یکسان نبوده، شیر گه نشسته بوده، گاه نیمرخ و گاه رو به سوی بیننده. در بعضی موارد هم خورشید از شیر جدا بوده و گاه چسبیده به آن. به استناد سیاحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوی استفاده او بیرق های نوک تیز و باریک که بر روی آن آیه ای از قرآن و تصویر شمشیر دوسر علی یا شیر خورشید بوده، در دوران صفویان رسم بوده است. به نظر می آید که پرچم ایران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش.
پرچم در عهد نادرشاه افشار
نادر که مردی خود ساخته بود توانست با کوششی عظیم ایران را از حکومت ملوک الطوایفی رها ساخته، بار دیگر یکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوی جنوب تا دهلی، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چین پیش روی کرد. در همین دوره بود که تغییراتی در خور در پرچم ملی و نظامی ایران بوجود آمد. درفش شاهی یا بیرق سلطنتی در دوران نادرشاه از ابریشم سرخ و زرد ساخته می شد و بر روی آن تصویر شیر و خورشید هم وجود داشت اما درفش ملی ایرانیان در این زمان سه رنگ سبز و سفید و سرخ با شیری در حالت نیمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشیدی نیمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دایره خورشید نوشته بود: " المک الله " سپاهیان نادر در تصویری که از جنگ وی با محمد
گورکانی، پادشاه هند، کشیده شده، بیرقی سه گوش با رنگ سفید در دست دارند که در گوشهً بالائی آن نواری سبز رنگ و در قسمت پائیتی آن نواری سرخ دوخته شده است. شیری با دم برافراشته به صورت نیمرخ در حال راه رفتن است و درون دایره خورشید آن بازهم " المک الله " آمده است. بر این اساس میتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلی ایران است.
زیرا در این زمان بود که برای نخستین بار این سه رنگ بر روی پرچم های نظامی و ملی آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.
دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه
در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاریان، چند تغییر اساسی در شکل و رنگ پرچم داده شد، یکی این که شکل آن برای نخستین بار از سه گوشه به چهارگوشه تغییر یافت و دوم این که آغامحمدخان به دلیل دشمنی که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفید و سرخ پرچم نادری را برداشت و تنها رنگ سرخ را روی پرچم گذارد. دایره سفید رنگ بزرگی در میان این پرچم بود که در آن تصویر شیر و خورشید به رسم معمول وجود داشت با این تفاوت بارز که برای نخستین بار شمشیری در دست شیر قرار داده شده بود. در عهد فتحعلی شاه قاجار، ایران دارای پرچمی دوگانه شد. یکی پرچمی یکسره سرخ با شیری نشسته و خورشید بر پشت که پرتوهای آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتی آور این که شیر پرچم زمان صلح شمشیر بدست داشت در حالی که در پرچم عهد جنگ چنین نبود. در زمان فتحعلی شاه بود که استفاده از پرچم سفید رنگ برای مقاصد دیپلماتیک و سیاسی مرسوم شد. در تصویری که یک نقاش روس از ورود سفیر ایران " ابوالحسن خان شیرازی " به دربار تزار روس کشیده، پرچمی سفید رنگ منقوش به شیر و خورشید و شمشیر، پیشاپیش سفیر در حرکت است. سالها بعد، امیرکبیر از این ویژگی پرچم های سه گانهً دورهً فتحعلی شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزی را ریخت. برای نخستین بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشین فتحعلی شاه ) تاجی بر بالای خورشید قرار داده شد. در این دوره هم دو درفش یا پرچم به کار می رفته است که بر روی یکی شمشیر دو سر حضرت علی و بر دیگری شیر و خورشید قرار داشت که پرچم اول درفش شاهی و دومی درفش ملی و نظامی بود.
امیرکبیر و پرچم ایران
میرزا تقی خان امیرکبیر، بزرگمرد تاریخ ایران، دلبستگی ویژه ای به نادرشاه داشت و به همین سبب بود که پیوسته به ناصرالدین شاه توصیه می کرد شرح زندگی نادر را بخواند. امیرکبیر همان رنگ های پرچم نادر را پذیرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطیل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمینهً پرچم سفید، با یک نوار سبز به عرض تقریبی 10 سانتی متر در گوشه بالائی و نواری سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائین پرچم دوخته شود و نشان شیر و خورشید و شمشیر در میانه پرچم قرار گیرد، بدون آنکه تاجی بر بالای خورشید گذاشته شود. بدین ترتیب پرچم ایران تقریباٌ به شکل و فرم پرچم امروزی ایران درآمد.
انقلاب مشروطیت و پرچم ایران
با پیروزی جنبش مشروطه خواهی در ایران و گردن نهادن مظفرالدین شاه به تشکیل مجلس، نمایندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوین قانون اساسی و متمم آن می پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسی آمده بود: " الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است"، کاملا مشخص است که نمایندگان در تصویب این اصل شتابزده بوده اند. زیرا اشاره ای به ترتیب قرار گرفتن رنگها، افقی یا عمودی بودن آنها، و این که شیر و خورشید بر کدام یک از رنگها قرار گیرد به میان نیامده بود. همچنین دربارهً وجود یا عدم وجود شمشیر یا جهت
روی شیر ذکری نشده بود. به نظر می رسد بخشی از عجلهً نمایندگان به دلیل وجود شماری روحانی در مجلس بوده که استفاده از تصویر را حرام می دانستند. نمایندگان نواندیش در توجیه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دینی متوسل شدند، بدین ترتیب که می گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ این دین است، بنابراین پیشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ایران قرار گیرد. در مورد رنگ سفید نیز به این حقیقت تاریخی استناد شد که رنگ سفید رنگ مورد علاقهً زرتشتیان است، اقلیت دینی که هزاران سال در ایران به صلح و صفا زندگی کرده اند و این که سفید نماد صلح، آشتی و پاکدامنی است و لازم است در زیر رنگ سبز قرار گیرد. در مورد رنگ سرخ نیز با اشاره به ارزش خون شهید در اسلام، بویژه امام حسین و جان باختگان انقلاب مشروطیت به ضرورت پاسداشت خون شهیدان اشاره گردید. وقتی نمایندگان روحانی با این استدلالات مجباب شده بودند و زمینه مساعد شده بود، نواندیشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شیر و خورشید کشاندند و این موضوع را این گونه توجیه کردند که انقلاب مشروطیت در مرداد (سال 1285 هجری شمسی 1906 میلادی) به پیروزی رسید یعنی در برج اسد(شیر). از سوی دیگر چون اکثر ایرانیان مسلمان شیعه و پیرو علی هستند و اسدالله از القاب حضرت علی است، بنابراین شیر هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شیعیان در مورد خورشید نیز چون انقلاب مشروطه در میانهً ماه مرداد به پیروزی رسید و خورشید در این ایام در اوج نیرومندی و گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که این شیر و خورشید هم نشانهً علی باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد یعنی روز پیروزی مشروطه خواهان و البته وقتی شیر را نشانهً پیشوای امام اول بدانیم لازم است شمشیر ذوالفقار را نیز بدستش بدهیم. بدین ترتیب برای اولین بار پرچم ملی ایران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکمیت ملی مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت به پیشنهاد هیاًتی از نمایندگان وزارت خانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئیات دیگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً دیگری در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گردید طول پرچم اندکی بیش از یک برابر و نیم عرضش باشد .
پرچم بعد از انقلاب
در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال 1358 (1979 میلادی) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوری اسلامی از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می شود و نشانهً جمهوری اسلامی در وسط آن قرار دارد.
مریم، دختر عمران، به روایت مسلمانان از نسل هارون و از طایفهٔ لاوی بود[۱] ولی به روایت مسیحیان وی از لاوی نبود بلکه نسبش به داوود پادشاه میرسید و از طایفه یهودا بود.[۲] نام مادرش، حنّا دختر ابیّا بود که خواهرش الیصابات، همسر زکریّا بود. مریم در ناصره شهری در جلیل متولّد شد. در زمان تولّد مریم، پدرش عمران کشته شده بود. به روایت قرآن، همسر عمران، در هنگام بارداری، آن چه در رحم داشت، برای خدمت در بیت المقدّس نذر کرد. با این که فرزند عمران، دختر بود، او را در خدمتگزاری معبد آزاد گذاشتند. حنّه او را مریم به معنی عبادت کننده نام نهاد.شوهرخاله اش زکریا توانست کاهنان را متقاعد کند تا مریم برای خدمتگزاری معبد سلیمان در اورشلیم ساکن شود.
بر اساس روایت «انجیل»، «مریم» یک دختر عادی بود که تنها در روزهای اعیاد یهودیان به اورشلیم و «هیکل» [هیکل به معنی معبد است و شاید منظور معبد اصلی اورشلیم باشد] میرفت. در زندگی او پیش از سخن گفتن خداوند با وی، هیچ نشانهای که حکایت از برتری و برگزیدگی او باشد، وجود نداشت. در «انجیل» همچنین هیچ اشارهای بر خدمت کردن «مریم» در معبد در کودکی و یا بزرگسالی وجود ندارد. بر اساس اعتقاد مسیحیان، آنچه موجب انتخاب «مریم» به عنوان مادر و به دنیا آورنده «عیسا مسیح» بود، صرفا یک انتخاب بود که از جانب خداوند و با حکمت او انجام گرفت.
به روایت قرآن (سورهٔ آل عمران آیهٔ ۴۴) کاهنان معبد و علمای بنی اسرائیل برای کفالت و سرپرستی مریم با هم نزاع کردند. سرانجام برای قرعه کشی قلمهای خود را به آب افکندند، همهٔ قلمها به زیر آب فرورفت جز قلم زکریّا که روی آب ماند. بنا به روایت قرآن، زکریّا کفالت مریم را بر عهده گرفت. معروف است که زکریّا اتاقی در بلندترین نقطهٔ معبد برای مریم بنا کرد و هر چند روز با نردبان از آن بالا میرفت و وسایل راحت او را مهیّا میساخت.
در قرآن(سورهٔ آل عمران آیه ۳۷) چنین آمدهاست: «هر گاه زکریّا در محراب او وارد میشد، در نزد او روزی مییافت. گفت ای مریم این را از کجا آورده ای؟ گفت: این از نزد خداست، خداوند به هر کس که بخواهد بی حساب روزی میبخشد.»
زکریّا با شنیدن این کلمات از مریم، در محراب عبادت، به پروردگار دعا میکند تا به او که خودش کهنسال و همسرش نازا بود، فرزندی عطا کند. (قرآن سورهٔ آل عمران آیهٔ ۳۸) خداوند او را به یحیی بشارت داد که به تعمیددهنده مشهور است. مریم در بیت المقدّس به روزه و عبادت و نماز میپرداخت. بنا به قرآن(سوره آل عمران آیه ۴۵) روح خدا به صورت انسانی بر مریم نازل شد تا به او فرزندی به نام عیسی عنایت کند و مریم بدون این که تا پیش از آن با مردی تماس بگیرد، به عیسی حامله شد(آل عمران آیه ۴۷)
لوقا ۱: ۲۶- ۳۸ ولادت عیسی را چنین روایت میکند: و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد، نزد باکرهای نامزد مردی مسمی به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود. پس فرشته نزد او داخل شده، گفت: «سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی.» چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکر شد که این چه نوع تحیت است. فرشته بدو گفت: «ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافتهای. و اینک حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی مسمی شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.» مریم به فرشته گفت:«این چگونه میشود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟» فرشته در جواب وی گفت:«روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، از آنجهت آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد. و اینک الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد میخواندند. زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.»مریم گفت:«اینک کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.» پس فرشته از نزد او رفت.
انجیل نحوهٔ ولادت عیسی را چنین شرح میدهد:متی ۱: ۱۸- اما ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روحالقدس حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند. اما چون او در این چیزها تفکر میکرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت:«ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روحالقدس است و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید.» و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد «که اینک باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است:»خدا با ما." پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشته خداوند بدو امر کرده بود، بعمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت، و او را عیسی نام نهاد.
لوقا ۲: ۶-۱۴ (و وقتی که ایشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسیده، پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده، در آخور خوابانید. زیرا که برای ایشان در منزل جای نبود. و در آن نواحی، شبانان در صحرا بسر میبردند و در شب پاسبانی گلههای خویش میکردند. ناگاه فرشته خداوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند. فرشته ایشان را گفت: «مترسید، زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما میدهم که برای جمیع قوم خواهد بود. که امروز برای شما در شهر داود، نجات دهندهای که مسیح خداوند باشد متولد شد. و علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.» در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا را تسبیحکنان میگفتند:«خدا را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.»
لوقا ۲: ۱۷-۱۹ چون این را دیدند، آن سخنی را که در باره طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت دادند. و هر که میشنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجب مینمود. اما مریم در دل خود متفکر شده، این همه سخنان را نگاه میداشت.)
قرآن اشارهای به ازدواج مریم با یوسف نکرده، و هجرت ایشان به مصر را هم ذکر نمیکند. روایت قرآنی ولادت حضرت عیسی(ع) در سوره مریم(۱۹)چنین آمدهاست:(ترجمه فولادوند)
و در این کتاب از مریم یاد کن، آن گاه که از کسان خود، در مکانی شرقی به کناری شتافت. (۱۶) و در برابر آنان پردهای بر خود گرفت. پس روح خود را به سوی او فرستادیم تا به [شکل] بشری خوشاندام بر او نمایان شد. (۱۷) [مریم] گفت: «اگر پرهیزگاری، من از تو به خدای رحمان پناه میبرم.» (۱۸) گفت: «من فقط فرستاده پروردگار توام، برای اینکه به تو پسری پاکیزه ببخشم.» (۱۹) گفت: «چگونه مرا پسری باشد با آنکه دست بشری به من نرسیده و بدکار نبودهام؟» (۲۰) گفت: «[فرمان] چنین است، پروردگار تو گفته که آن بر من آسان است، و تا او را نشانهای برای مردم و رحمتی از جانب خویش قرار دهیم، و [این] دستوری قطعی بود.» (۲۱) پس [مریم] به او [عیسی] آبستن شد و با او به مکان دورافتادهای پناه جست. (۲۲) تا درد زایمان، او را به سوی تنه درخت خرمایی کشانید. گفت: «ای کاش، پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش شده بودم.» (۲۳) پس، از زیر [پای] او [فرشته] وی را ندا داد که: غم مدار، پروردگارت زیر [پای] تو چشمه آبی پدید آوردهاست. (۲۴) و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگیر و] بتکان، تا بر تو خرمای تازه میریزد. (۲۵) و بخور و بنوش و دیده روشن دار. پس اگر کسی از آدمیان را دیدی، بگوی: «من برای [خدای] رحمان روزه نذر کردهام، و امروز مطلقاً با انسانی سخن نخواهم گفت.» (۲۶) پس [مریم] در حالی که او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند: «ای مریم، به راستی کار بسیار ناپسندی مرتکب شدهای.» (۲۷) ای خواهر هارون، پدرت مرد بدی نبود و مادرت [نیز] بدکاره نبود. (۲۸) [مریم] به سوی [عیسی] اشاره کرد. گفتند: «چگونه با کسی که در گهواره [و] کودک است سخن بگوییم؟» (۲۹) [کودک] گفت: «منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار دادهاست، (۳۰) و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته، و تا زندهام به نماز و زکات سفارش کردهاست، (۳۱) و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیدهاست، (۳۲) و درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم.» (۳۳) این است [ماجرای] عیسی پسر مریم، [همان] گفتار درستی که در آن شک میکنند. (۳۴) خدا را نسزد که فرزندی برگیرد. منزّهاست او چون کاری را اراده کند، همین قدر به آن میگوید: «موجود شو»، پس بیدرنگ موجود میشود. (۳۵)
(در احادیثی از پیامبر اسلام آمدهاست که «خواهر هارون» در آیه۲۸ به معنی «ای کسی که از نسل هارون هستی» آمدهاست و در آن زمان این گونه گفتار مرسوم بودهاست.)[۳]
مریم، بر اساس روایات اسلامی شیعه و سنّی، یکی از چهارزن برگزیده عالم(خدیجه، فاطمه، مریم، آسیه زن فرعون) است. جبرئیل(فرشته خداوند) یا روح القدس(فرشتهای مخصوص از جانب خداوند که با جبرئیل برابر است) بر وی نازل میشدهاست. آیات زیر به نزول وحی بر مریم اشاره دارند:
در سوره آل عمران آیهٔ ۴۲ چنین آمدهاست: «و فرشتگان مریم را گفتند ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته، و بر تمامی زنان دو جهان برتری دادهاست، ای مریم فروتنی کن برای پروردگار خود، و سجده به جای آور، و با نمازگزاران به نماز بایست»
در سوره آل عمران آیه ۴۵ چنین آمدهاست: «و هنگامی که فرشتگان مریم را گفتند به راستی خدا تو را به کلمهای از خویش بشارت میدهد که نامش عیسی پسر مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از نزدیکان درگاه خداوند است»
در سورهٔ مریم آیه ۱۷ چنین آمدهاست: «ما روح خود را به سوی مریم فرستادیم، و مریم او را چون انسانی بی عیب و نقص تصوّر میکرد»
هنگامی که مادر مریم، مریم را به دنیا آورد و دانست که او دختر است، به روایت قرآن چنین گفت:
«چون فرزند خویش بزاد، گفت: ای پروردگار من، این که زاییدهام دختر است- و خدا به آنچه زاییده بود داناتر است- و پسر چون دختر نیست. او را مریم نام نهادم. او و فرزندانش را از شیطان رجیم در پناه تو میآورم.»[۴]
و اینچنین است که مریم و فرزندش عیسی مسیح از شیطان در پناه خدا قرار دارند. آیات متعددی در انجیل به دفع ارواح شرور توسط عیسی مسیح اشاره میکند.
و در بعضی روایات عیسی را راس همه شیطان ستیزان یا جن گیران دانستهاند.
همچنین در آخر الزمان با برگشتن عیسی جنگ شدیدی بین همه نیروهای خوب و همه نیروهای بد در خواهد گرفت.
برگرفته از http://fa.wikipedia.org
متن سه نامه پیامبر اسلام (ص) به سه پادشاه بزرگ دنیا
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بر قوم و قبیله خاصى مبعوث نشده بود تا پیامش در حصار و محدوده آن قوم و قبیله محصور بماند، بلکه بر طبق آموزههاى قرآنى (1) ماموریت داشت تا پیام خود را به عموم مردم - فارغ از تمایزات قومى، نژادى و زبانى - ابلاغ نماید. از این رو در سال ششم هجرى، در راستاى رسالت جهانى خویش، با ارسال نامههایى به سران ممالک هم جوار حجاز در آن روزگار، گام مهمى را در سیاست خارجى برداشت. او که در این زمان دغدغه خاطر چندانى از جانب یهودیان مدینه و شرارتهاى آنها نداشت و نیز به دلیل انعقاد معاهده صلح حدیبیه، از جانب مشرکان مکه احساس خطر جدى نمىکرد بر آن شد تا نامههایى را به سران کشورهاى هم جوار ارسال نماید و آنها را به اسلام فراخواند. (2)
با نگاهى به تاریخ طبرى درمىیابیم که طبرى تنها سه نامه از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را که خطاب به نجاشى - حاکم حبشه - ، خسرو پرویز - شاهنشاه ایران - و هرقل - امپراتور روم شرقى - بوده را ضبط کرده است و در خصوص نامههاى آن حضرت به مقوقس (حاکم مصر)، جیفر و عبد پسران جلندى (فرمانروایان عمان) و منذر بن ساوى (کارگزار خسرو در بحرین) تنها به نقل گفتهاى کوتاه از ابن اسحاق اکتفا کرده و متن نامههاى مذکور را نیاورده است. از این رو ما در این نوشتار به ذکر نامههایى که از سوى آن حضرت به حاکمان حبشه، روم و ایران ارسال شده است، خواهیم پرداخت .
نخستین نامهاى که طبرى در ذیل وقایع سال ششم هجرى به ثبت آن اهتمام نموده، نامهاى است که از سوى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و توسط دحیة کلبى به هرقل - امپراتور روم شرقى - ارسال گردید . طبرى متن این نامه را چنین آورده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد بن عبدالله و رسوله الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتبع الهدى. اما بعد: فانى ادعوک بدعایة الاسلام، اسلم تسلم و اسلم یؤتک الله اجرک مرتین. فان تولیت فعلیک اثم الاریسین. (3)
به نام خداوند بخشنده مهربان
ازمحمد بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ رومیان
کسى که پیرو راستى گردد گزند نمىبیند. اسلام بیاور تا سالم بمانى و اسلام بیاور تا خدا دوبار تو را پاداش دهد و اگر از پذیرش آن سر باز زدى، گناه رعایا (کشاورزان) بر گردن تو خواهد بود.
دومین نامه مورد توجه طبرى که به انعکاس آن پرداخته است مکتوب پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به نجاشى پادشاه حبشه است که عمر و بن ابى امیه ضمرى مامور ابلاغ آن شده بود. وى متن این نامه را چنین ثبت کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من رسول الله الى النجاشى الاصحم ملک الحبشه .
سلم انت . فانى احمد الیک الله الملک القدوس السلام المومن المهیمن و اشهد ان عیسى بن مریم روح الله و کلمته القاها الى مریم البتول الطیبه الحصینه فحملت بعیسى فخلقه الله من روحه و نفخه کما خلق آدم بیده و نفخه . انى ادعوک الى الله وحده لاشریک له و الموالاة على طاعته و ان تتبعنى و تومن بالذى جاءنى، فانى رسول الله و بعثت الیک ابن عمى جعفر و نفرا معه من المسلمین . فذا جاءک فاقرهم، و دع التجبر. فانى ادعوک و جنودک الى الله، فقد بلغت و نصحت، فاقبلو نصحى . والسلام على من اتبع الهدى . (4)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد پیامبر خدا به نجاشى اصحم پادشاه حبشه.
تو با ما در صلح هستى . من بر خداى ملک قدوس سلام مؤمن مهیمن درود مىگویم و شهادت مىدهم که عیسى پسر مریم روح خدا و کلمه اوست که وى را به مریم دوشیزه پاکیزه القا کرد و عیسى را بار گرفت و خدا عیسى را از روح خود آفرید، چنان که آدم را با دست و دمیدن روح خود در او آفرید. من تو را به خداى یگانه بىشریک و اطاعت از وى دعوت مىکنم که پیرو من شوى و به خدایى که مرا فرستاده ایمان بیاورى که من پیغمبر خدایم و پسر عمویم جعفر و جمعى از مسلمانان را به سوى تو فرستادهام و چون بیایند، آنها را بپذیر و از تکبر بر کنار باش که من تو را با سپاهت به سوى خدا مىخوانم. من پیام خدا را ابلاغ کردم و اندرز دادم . اندرز مرا بپذیر و درود بر آن که پیرو هدایت شد.
مکتوب پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران که توسط عبدالله بن حذافه سهمى به خسرو رسانده شد، سومین نامهاى است که طبرى آن را این گونه گزارش کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک . (5)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد فرستاده خدا به خسرو، بزرگ پارسیان. درود بر آن که پیرو هدایت شود و به خدا و پیغمبر وى ایمان آورد و شهادت دهد که خدایى جز خداى یکتا نیست. من پیامبر خدا به سوى همه کسانم تا زندگان را بیم دهم . اسلام بیاور تا سالم بمانى و اگر دریغ کنى گناه مجوسان به گردن تو است.
پىنوشتها:
1. و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا ...»؛ سوره سبا، آیه 28.
2. نامههاى پیامبر در مجموعهاى تحت عنوان «مکاتیب الرسول» تالیف على احمدى در سال 1363 به چاپ رسیده ضمن این که در این زمینه، یک رساله دکترى با عنوان «نامهها و پیمانهاى پیامبر اسلام» اثر دکتر محمد حمید الله نیز وجود دارد که دو ترجمه فارسى از آن با نامهاى «وثائق» ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى و «نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام» ترجمه دکتر سید محمد حسینى موجود مىباشد .
3. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالتراث، 1378 ه) . ذیل وقایع سال ششم هجرى .
4. همان .
5. همان .
منبع:
نشریه تاریخ اسلام، شماره 7
على ناظمیان فرد
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدربابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در ایران روز ملی شعر نامگذاری شدهاست.[۱]
شهریار به سال ۱۲۸۵ در تبریز متولد شد.دوران طفولیت خود را در روستای مادری قایش قورشاق و روستای پدری خشکناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران سپری نمود. پدرش حاج میر آقا خشکنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت میکند. و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود
در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را میسراید. گفته میشود گه منظومه "حیدرباباً در شوروی به ۹۰ درصد زبانهای جمهوریهای آن ترجمه و منتشر شدهاست.
در تیر ماه ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ماه ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند، دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی هستند.
شهریار پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ایران، شعرهایی در مدح رژیم جمهوری اسلامی و روحانیون تندرو نظیر روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز علی اکبر هاشمی رفسنجانی و بسیجیان وابسته به رژیم (انتشار پس از مرگ شهریار) سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری و اعتیاد به مواد مخدر در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
فته میشود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد.[نیازمند منبع] پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمدهاست، در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود به صورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای زیادی را میسراید. وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی، جز آثار ماندگار این زبانهاست. منظومه حیدربابایه سلام، سروده شده به سال ۱۳۳۳، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود.
قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم قسمت چهارم قسمت پنجم قسمت ششم قسمت هفتم قسمت هشتم قسمت هشتم قسمت نهم قسمت دهم قسمت یازدهم
برگرفته از http://fa.wikipedia.org
خاطرات بدل صدام و جنایت های صدام
دختر شایسته عراق
کوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش را پدر*[1] و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک میدانستند.
فهرست مندرجات[نهفتن] |
نام کوروش در زبانهای گوناگون باستانی بهگونههای مختلف نگاشته شدهاست:
تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آنها را نقش کردهاست. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ میزیستهاست. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[۱] آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.[۲]
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.[۳]
بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد بهوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ سالهایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیشبینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشتهاست.[۴]
پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.
کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانیتبار سکا که ملکه شان به نام تهمرییش، از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود, به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور میکردند. (کوروش در استوانه حقوق بشر میگوید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمیتوان دلیل جنگ کوروش با سکاها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهمرییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر میافتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمیرسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. تهمرییش سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشدهای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدرهای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیدهاست. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شدهاست.
استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸ میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح دادهاست.
این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد.[نیازمند منبع] نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک نگهداری میشود.
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
سلف: ایشتوویگو | پایان شاهنشاهی ماد شروع شاهنشاهی پارس شاه پارس ۵۵۹ تا ۵۲۹ ق.م. | جانشین: کمبوجیه دوم |