شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!
بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار زنی بیحجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوقدار
نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس
او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت.اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر
چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی
شود!
بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون
هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته
که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش
گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به
کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود
توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم
صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من
جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما
خریدیم!»
ترجمه: ابوعامر
منبع: منتدی رسالة الإسلام
به مادرم گفتم مرا با چیزی عوض کن
چیزی ارزشمند!
چیزی گران!
سوزنی شکسته تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری . .
حسین پناهی
اونی که واقعا دوستت داشته باشه
شاید اذیتت هم بکنه..
ولی هیچ وقت عذابت نمیده..
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه..
ولی همه حواسش پیشه توئه..
شاید باهات قهر هم بکنه..
ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی کنه!!!
خوبم…
باورکنید…
اشکهاراریخته ام…
غصه هاراخورده ام…
نبودن هاراشمرده ام…
این روزهاکه میگذرند.
خالی ام…خالی…
خالی ام از خشم. دلتنگی. نفرت…
حتی شوق. خالی ام از آدمیت…
(دکترشریعتی)
بعضی از آدمها هستند که:
غریبه بودند ...آشنا شدند…
عادت شدند…
عشق شدند…
هستی شدند…
روزگار شدند…
زندگی شدند..
خسته شدند…
بی وفا شدند…
دور شدند…
بیگانه شدند…
اما
فراموش نشدند
...........................و نخواهند شد ...
دل است دیگر
یا شور میزند
یا تنگ میشود
یا میشکند
آخر هم مهر سنگ بودن.. میخورد روی پیشانیاش
مناظره زندگی و مرگ
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن
مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی
زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری
مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو