آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-
که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،
معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛
از رود سیل آسا یا چشمه
از سنگ سرخ کوه
از آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردید
از آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرد
از طوفان و از کولاک
و ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود) .........
سلام وبلاگ خیلی خوبی داری
ما هم یه خونه درویشه داریم اگه تونسی که میتونی بیا و نظز بده
بای تا های