با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟ |
| دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟ |
بر من آن است که با فرقت او میسازم |
| وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟ |
جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر |
| تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه کنم؟ |
خود گرفتم که سر اندر ره عشقش بازم |
| با من آن یار اگر عشق نبازد چه کنم؟ |
یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا |
| باز یک بارگیم پست نسازد چه کنم؟ |
چند گویند مرا: صبر کن از لشکر غم؟ |
| بر من از گوشهی ناگاه بتازد چه کنم؟ |
من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم |
| گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟ |