دل من ز تابناکی بشراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
●
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
●
ز شب سیه چه نالم ؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
●
نفس حیات بخش به هوای باندادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
●
نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نه بینی اثر از شهاب ماند
●
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی ؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند