وقتی «لئو سزیلارد» دانشمند مهاجر مجارستانی به انیشتین هشدار داد که آلمان ها احتمالاً به بمب اتمی دسترسی پیدا کرده اند، او حتی با اینکه چیز زیادی درباره پیشرفت های جدید در فیزیک هسته ای نمی دانست خطر را با تمام وجود خویش احساس کرد. وقتی «سزیلارد» مطالبی را پیرامون واکنش های زنجیره ای به اطلاع انیشتین رساند او کاملاً شگفت زده شد و گفت: «من هرگز به طور جدی به این قضایا نیندیشیده بودم.» بعدها وقتی انیشتین خبر بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی (شهرهای بزرگ ژاپن) را شنید آه سوزناکی کشید و تأسف عمیق خویش را ابراز کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، انیشتین صراحت بیشتری را ضمیمه کلام خویش ساخت. علاوه بر تلاش وافر برای تصویب یک ممنوعیت بین المللی در زمینه استفاده از جنگ افزارهای هسته ای، او «مک کارتیسم» (سیاست مقابله با تفکرات ظاهراً چپگرایانه در داخل آمریکا) را محکوم کرد و برای پایان دادن به «تعصب و نژادپرستی» اقدام به ارائه دادخواستی به دادگاه کرد.
در اوج دوران جنگ سرد، اظهارات صریح و شفاف انیشتین اگرچه احترام فراوانی را برمی انگیخت، اما بعضاً انگ «سادگی و ناپختگی» به آن چسبانده می شد. به عنوان مثال، مجله Life نام آلبرت انیشتین را به انتخاب خود در زمره 50 شخصیت «ساده لوح و آلت دست» فهرست کرده بود.
«کاسیدی» درباره ویژگی های ذاتی انیشتین می گوید: «او یک حس اخلاقی آشکار داشت که دیگران، حتی اخلاق گرایان دیگر، همیشه نمی توانند آن را ببینند.» فیزیکدان و تاریخ نگار برجسته هاروارد «جرالد هولتون» در این باره می افزاید: «اگر اندیشه های انیشتین واقعاً خام و ناپخته باشند، شکل جهان نیز واقعاً چندان زیبا نخواهد بود.» اما هرچه باشد به نظر می رسد که غرایز مهربانانه و دموکراتیک انیشتین می توانند «مدل سیاسی ایده آلی برای قرن بیست و یکم» باشند و ما را برای تجسم بخشیدن به بهترین رؤیاهای خویش در قرن حاضر یاری دهند.
پس آیا ما باید انتظاری بیش از این از مردی داشته باشیم که با تلاش های خود به 100 سال گذشته هویت بخشید؟