من از کدام دیار آمدم
که هر باغش
هزار چلچله را گور گشت و
بی گل ماند
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل
تیر بود و
مردن بود
و در تب تف مرداد ٬
جان سپردن بود
*
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر
شهر پریشیده بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه ای؟
- نه
امید آمدن شیرمرد میدان ماند
*
اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم
و پایداری شب٬
-ناله هست و شیون هست
امید رستن از این تیرگی جانفرسا٬
هنوز با من هست...
*
امید!
آه امید!
کدام ساعت سعدی
سپیده ی سحری را
ـ صعود صبح سخی را
به چشم غوطه ورم در سرشک
ـ خواهم دید؟
سلام دستت ۵ انگشت کل شعرات قشنگه