از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

شعر امید از حمید مصدق

من از کدام دیار آمدم
که هر باغش

هزار چلچله را گور گشت و
بی گل ماند

من از کدام دیار آمدم که در دشتش

نه باغ بود و نه گل ‌
تیر بود و
مردن بود

و در تب تف مرداد ٬
جان سپردن بود

*

گذشت تابستان

دگر بهار نیامد

و شهر

شهر پریشیده بی بهاران ماند

و دشت سوخته در انتظار باران ماند

امید معجزه ای؟
- نه
امید آمدن شیرمرد میدان ماند



*

اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم

و پایداری شب٬
-ناله هست و شیون هست

امید رستن از این تیرگی جانفرسا٬

هنوز با من هست...

*
امید!
آه امید!

کدام ساعت سعدی

سپیده ی سحری را

ـ صعود صبح سخی را

به چشم غوطه ورم در سرشک
ـ خواهم دید؟

نظرات 1 + ارسال نظر
PARANDE23 پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://PARANDE23.BLOGFA.COM

سلام دستت ۵ انگشت کل شعرات قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد