گزیده شعر کوتاه به انتخاب سید علی میرافضلی
|
|
احوالپُرسی 2
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حال گُل
حال گُل در چنگ چنگیز مغول!
غزل در پردة دیرسال
چرا تا شکفتم
چرا تا ترا داغ بودم، نگفتم؟
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد؟
مرگ
ما
در تمام عمر ترا در نمییابیم
اما
تو
ناگهان
همه را در مییابی.
مدینة فاضله
خدا روستا را
بشر شهر را...
ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند
که در خواب هم خواب آن را ندیدند.
همین که گفتم
میخواستم بگویم:
«گفتن نمیتوانم»
آیا همین که گفتم
یعنی
همین که
گفتم؟
آخرین برگ
آخرین برگ درخت افتاد
در حیاط خلوت پاییز
شادی شمشاد!
سید علی صالحی
بیست هایکوی پارسی
1)
از آن همه هیاهو، خانهها و کوچهها
چه مانده حالا
جز هوهوی باد رهگذر؟
2)
در مزرعة درو شده
هیچ چیزی بر پا نمانده بود
حتا سایه سار مترسک پیر.
3)
گربة بازیگوش
چنگ به چشمه میزند
ماه آن بالاست.
4)
تردد بی پایان رؤیاها
از اواسط شب
تا سپیده دم.
5)
بهار بی میل رفتن است
سارها
غمگین جنگل دور.
6)
سُمکوبی گوزن
در مرگ جفت خویش
هق هق چوپانی در هفت بند نی.
7)
از پشت سنبلههای بلند
اول، ماه
بعد، گردن قو.
8)
تکه زغالی زیر باران
جست و جوی راهی
برای روییدن.
9)
خانه پُر از بخور بابونه است
زمستان بر شیشة مِه گرفته
چیزی مینویسد ناپیدا.
10)
دو چوپان بالای کوه
یکی نی میزند
دیگری دوردست را نگاه میکند.
11)
ناگهان در مِه فرو میروند
چوپان و گلة گوسفندش
در یک صبح بهاری.
12)
صبحگاه، پیش از دمیدن آفتاب
گندمزار
خسته از سنگینی شبنمها.
13)
به ماه اشاره میکنم
منظور مرا میفهمد
نقطهها... نقطهها... نقطهها.
14)
در دور دست برف پوش
کسی انگار
آتش افروخته است.
15)
این
مرغ آمین است که میخواند
یا زنی در نیزار؟
16)
نه پلنگ به ماه میرسد
نه پروانه
به خواب توله سگ بیقرار.
17)
نه لابة بلبل، نه نوحة قُمری
حالا تو بخوان
سنگ بازمانده از رود بزرگ.
18)
تندر در پی تندر
رمههای ابر
سراسیمه از فراز ما میگذرند.
19)
شنیدن، دیدن و نگفتن
همة آنچه را
که مترسک از ماه آموخته بود.
20)
چه هوای خوشی!
پیش ازین آیا
من پرندهای درین ناحیه نبودهام؟
حسین سروش
تنها، بدون رد پا
1)
مویت را
ضربدر باد کن
من
مساوی میشوم
با صفر.
2)
مترسک سلام کرد
کلاغ پیر اما
دندان نداشت.
3)
عصر تنگی است
که من
هر لحظه بزرگتر میشوم
و ایمانم کوچکتر.
4)
حالا دیگر هیچ ندارم
حتی سایهام را
روی کلاغ پیری
جا گذاشتهام.
5)
تمام گذشته من
چند نقطه شد
که نویسندگانش
در انتهای نوشته میگذارند.
6)
و انسان
جغرافیا را به آتش میکشد
تا تاریخ را بسازد.
7)
قصه هر چه میخواهد باشد
بیایید در آخر
کلاغه را به خانهاش برسانیم.
8)
ترا که میبینم
زبانم به تته پته میافتد
دستهایم میلرزند
کمی فکر ما باش
زلزله!
9)
برای بیداری تو
خواب خوشی
دیدهام.
10)
عزیزم
نام تمامی گلها
در تو صدق میکند.
11)
چشمهای من
شور نیستند
اما تو خیلی با نمکی
حالا من فارسی نوشتن را
از یاد بردهام
از دست ترکتازیهای تو.
12)
و دریا
نه راهی است برای عبور
که لیلای من
غریق میخواهد.
13)
بگو
من تشنهترم
از آبی که آوردهای.
14)
تلنبار شدهام
یک بار دیگر
در من
تجدید نظر کن.
15)
در لباسهایم
چیزی
گم شده است
سیاهی در تاریکی.
محمد زهری
شبنامه
1)
شبی از شبها
در تلاش راهی
باد
بر پنجرة بستة بی آواز
به شکایت نالید.
2)
شبی از شبها
پچ پچ گنگی
در خلوت یک کوچه
طرح فریادی را
در روشن فردا
میریخت.
3)
شبی از شبها
با غریو رعدی
برق خندید.
و سپس باران،
زار و دلتنگ گریست.
4)
شبی از شبها
ای تو آیینة هر پاکی!
ای پاک!
با تو باور کردم
که جهان خالی از آیینة پاکی نیست.
5)
شبی از شبها
گذری بود مرا در باغ خوابی
که تو در آن گُل بودی.
حیف، این باغ، رهی داشت به دروازة بیداری.
6)
شبی از شبها
سحری داشت که خون
با سرودی که نمیمُرد و نخواهد مُرد،
خاک را رنگین ساخت.
و سحرها، همه بعد از آن شب
خونین شد.
7)
قطره های باران
آیینه ـ پیش رویم ـ تنها، مرا نمود.
کو آن هزار چهره که در آن نشسته بود؟
ای روزگار!
آینة کهنهای تو نیز.
8)
ماهیام!
تو شطّ بی تلاطم فرتوتی.
من در تو
بر تو
گریة بسیار کردهام.
آیا تو هیچ بر من غمگین گریستی؟
9)
ستارهها:
شکوفههای سادة درخت شب
حبابها:
شکوفههای پاک آب رود
مرا شکوفه: اشک تلخ درد.
10)
روز
- بی آفتاب -
بیمار است.
شب بی کهکشان، ستاره و ماه
جنگل بی پرنده و برگ است.
من چه بی برگ ماندهام بی تو.
11)
من نوشتم از راست
تو نوشتی از چپ
وسط سطر رسیدیم به هم.
12)
ترا با سنگها رازی است.
گناهی نیست،
دل سنگین اگر با سنگ، همراز است.
12
تشنه را آبی و
مرد خسته را خوابی
میکند سیراب.
تشنه جان و خسته دل، آیا
تا قیامت تشنه خواهد ماند؟
خسته خواهد رفت؟
13)
مُشت در جیب
گرچه در تلاشی، ای غبار!
تا تمام باد و خاک را
در مدار گردباد آوری!
با نم بهار
تازه میشود هوای دشت
زیر طاق نصرت کمان رنگ رنگ.
14)
باید که مرد،
مرد باشد
آتشفشان درد، ولی سرد.
اینک پُرم ز گریه،
نمیبارم.
15)
دق دق در من
دغدغه در من.
چه کسی بو برده
قفس مرغ طلایی اینجاست؟
16)
گوشم پُر از افسانة تکرار قدیم است
قهرم دگر از سبزپریها
از زردپریها
نقّال نوی خواهم و نقلی نشنیده
از سرخ پریها.
17)
یک قطره از قبیلة باران
با مرغ تشنه گفت:
سیراب باد مزرعة تنگ سینه ات!
حمید نیک نفس
1)
زمستانی ها
بوی فروردین که برخیزد
آه
آدمهای برفی را!
2)
گاه
آدمهای برفی
شال گردنهای مرا خواب میبینند.
3)
برف بازی میکند
با موی مان
اسفند.
4)
وقتی که میباری
گم میشوم
در مِه.
5)
کاش گرگی
در زمستان
خوابهامان را بیاشوبد.
6)
خویش را در برکه میدیدم
کودکی
سنگی در آب
انداخت...
رضا چایچی
1)
روزی به خواب میرویم
امروز
پایم را از گل و لای این لجن زار
بیرون خواهم کشید
پروانه ای میان گلویم بال میزند.
2)
سایة پروانه
بر زخم پیچ دستهایم خوابش برده
نکند کسی از کنار گُل بگذرد.
3)
میان درختان جنگل
مردی از ریسمان آویخته است
بر گردن شکستهاش
مرغ عشقی میخواند.
4)
طنابها میآورم
گره ها میزنم
و بار دیگر دلو را میاندازم
درون چاه
من تشنة آبهای زلال خویشتنم.
5)
چراغ را خاموش کن
سرتاپا ستارهام
و به آغوشم بیا
بی ماه
شب کامل نمیشود.
6)
جهان مثل این گوشة انباری است
من آن چتر زیر گرد و غبار ماندهام
خواب ترا میبینم.
سید حسن حسینی
هایکو واره های بهاری
1)
هایکوی مختصری است
خانهام
با مضمونی برجسته: تنهایی!
2)
روز دوم هم میگذرد
دو چروک
بر پیشانی سال جدید!
3)
نام ترا میبرم ای عشق!
و دهانم
به آنی
جهانی میشود.
4)
این پارازیت زمستان است
یا بهاردر نی لبک سبزش
سرفه میکند؟
5)
ملافهای سفید از برف
روی نعش درازکشیده دشت
پلی است از رؤیا به کابوس.
6)
صبح
چک بی محلی است
چراغهای فلورسنت
در امضای آفتاب
دست بردهاند.
طرحهای بی خانمان
1
تنهایی از تمام زوایا نفوذ کرد
ناباوری بس است
با سنگها بگو
آیینه بی کس است!
2
تسبیح آسمان
چرخید و پاره شد
پروانهای نشست
روی نگاه من
چشمم ستاره شد!
3
پاییز میگذشت
در کوچههای سبز
ما سوت میزدیم!
4
ای انتظار پیر!
وقتی که میرسم
من در نمیزنم
از شیشه شکسته سراغ مرا بگیر!
5
پیر برهمن گفت:
از رود تا دریا
راه درازی نیست
رودی که از خود بگذرد
دریاست.
شاعران...!
1
شاعری شعری گفت
هبلی تازه
به دنیا آمد.
2
شاعری وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به نگهبانی داد!
3
شاعری میلنگید
ناقدی نان میخورد
تاجری پسته خندان میخورد.
4
شاعری قبله نما را گم کرد
سجده بر
مردم کرد.
5
شاعری وام گرفت
شعرش آرام گرفت.
6
شاعری تشنه
ز دریا میگفت
اهل بیت سخنش را
به اسارت بردند.
7
شاعری شایعه بود
نقد تکذیبش کرد.
8
تاجری دسته گلی پرپر دید
یاد پروانه کسبش افتاد!
9
تاجری ارّه برقی آورد
پای یک منظره را
امضا کرد!
10
تاجری مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!
11
شاعری ضربت خورد
تاجری شعرشناس
در ته حجره خود
شربت خورد!
12
شاعری شعری گفت
صلهای صیقل خورد
گردهای جایزه زخم گرفت!
علی محمد حق شناس
بودگانی ها
1
حالا
با باغ و رود و برکه بیدارم
با برکه میدرخشم
با رود میخروشم
با باغ خامُشم.
2
حالا
با قطره میتوانم
از انتهای برگ بیاویزم
در باد
لرزان.
3
او خاک و کود را
تبدیل میکند به گل و برگ و بار و بر
تو برگ و بار را
به په تبدیل میکنی؟
4
این نکته را
وقتی که غنچه بودم، فهمیدم
تا لب به خنده وا نکنی
گل نمیشوی.
5
پرواز رنگها
در کوچ سالیانه گل
از باغ
پاییز.
6
در حیرتم که قطره چه میگوید
در گوش جویبار
از ابر.
7
قابم
وقتی که عکس خاصی در آن نیست
آماده پذیرش هر جلوه
هر ظهور
خالی
خواهان.
8
برگی خزان رسیده
گریزان ز چنگ باد
ولگردی شبانه من
در کوچههای شهر.
9
بی پول
هیچ بودم
آن هیچ هم نهادم
حالا
بی هیچ
پولم.
10
وقتی تو نیستی
من شعر بی شعورم
پایان بی شعور
وقتی تو نیستی
من لای وزن و قافیه میلولم.
11
آیینگی ها
مرگ درخت مرگ تمام شکوفههاست
اما
با مرگ یک درخت
این باغ بی شکوفه نمیماند.
محمد حسین همافر
بهار کوچک
در لابلای این بهار کوچک
به دنیا میآیم
با خاطره روزگاری که
پاییز را دوست داشتم.
طلوع
گیسوان سیاهت را میبافم
تا پیراهنم شود
شب میشود
دکمههای پیراهنت میافتد
و آفتاب میشود!
آرزو
پلک مزن
میترسم بیدار شود
شاید خواب مرا
میبیند!
بدرود
شیرینترین بوسهام
ارزانی لبانت باد
که تو
گواراترین طعم شکست بودی!
خزان
دو قناری کز کرده در چشمان تو
دو تکه ابر
چسبیده در چشمان من
و پاییز آغاز میشود!
سرنوشت
بر پای گلی
قطره خونی و پری بود
و قناری آرام آرام
قصه میشد!
کویر
از عمق مدوّر آب برخاستم
با رقص باستانی باران
و سرودمت با لبانی از نمک!
منصور اوجی
مرغکان نوروزی
غرق غوغای رفت و آمد خویش
وای ازین مرغکان نوروزی
که ز بیداد مرگ بیخبرند:
- چیست این میرود به گرده سیل؟
- این شکوفه ست این شکوفه سیب!
خدا و تو
من از گِل گُل برآرم، از تو بلبل
بخواب ای خواندنت گلبرگ بر آب
بخواب!
مگر 2
مگر این حوالی گیاهی شکفته ست؟
که میخواند این سهره کور؟
مگر این حوالی گیاهی شکفته ست؟
یاسها
یاسها ریخته بر کوچه و زیبایی
در نگاهی است که همواره مرا میپاید
و در آن طرّه شبرنگ و شلال...
هراسیده
در سپیده دم پاییز هراسیده
سنگ برداشتم او را بکُشم، اما
مارمولک بود در تای لباس من
با دو تا چشم هراسیده.
زیر این ماه
زیر این ماه توان خواند و نوشت
صحبت از خاطرههای ازلی است
زیر این ماه توان خواند و گریست.
بیهوده
بیهوده گل مکار
در خلوتی که ماه نتابد بهار نیست
بیهوده گل مکار!
عروسک
دیدگانش به فیروزه مانَد
گیسوانش به دریای مهتاب
این عروسک که افتاده خاموش
زیر پل در گل و لای مرداب.
کلاغ ها
آسمان، سیاه
پردهای به روی ماه
این همه کلاغ از کجا رسیدهاند؟
بر سپیده، آه!
مرغی پرید و افتاد
مرغی پرید و افتاد
با دشنهای در آواز:
- شب بختکی است از سنگ
بر آسمان شیراز!
کوکو
چو پرسیدند کو کو را به شب مرغان کاکایی:
- ازین دنیا چه میخواهی؟
کشید از قعر جان آهی:
- تهی از رنج شبهایی!
عمر گل
دیر زید هر کلاغ، سال به دنبال سال...
عمر گل صبح باغ
سرخ گلی
بیش نیست.
لوح گور 2
پس از آن شرّ و آن آشوب
به آرامش رسیده هر که و هر چیز
دل من نیز.
بعد از تو
بعد از تو مرگ چهره اسبی است سوگوار
بی چهره من که میگذرم از کنارهها
بعد از تو مرگ شیهه اسبی است بیقرار.
گنبد شیخ لطف الله
نگین باغ سماوات، عطر فیروزه!
چه میکنی تو پریوار در حوالی خاک؟
تو مثل راز غریبی
تو مثل بوسه شگفت!
ریشه در بهار
شاعرم، هزار سال عمر میکنم
ریشه در درخت دارم و بهار
صد هزار سال..!
در خم راه
کل هستی به تماشاست درین عصر بهار:
جلد ماری است رها در خم راه
و پُر از نقش و نگار!
سید حبیب نظاری
1)
آیینه را بردار
میخواهم اندوه خویش را
روبروی ماه بگیرم.
2)
ماه را برمیدارم
زیر سرم میگذارم
و به خواب میروم
چون رازی سر به مهر.
3)
کوچه باغی را روشن نمیکنند
چراغهایی خاموشند
کلاغها.
4)
آدم برفیها با زمستان میروند
کلاغها با پاییز
من اما مسافران کدام فصلیم؟
5)
نه...
به چشمهایت خیره نخواهم شد
ماهیان گردابها را میشناسند.
6)
نه راز ترا دانستم
نه راز شعر را
گاهی میآیید و نمیبینمتان
گاهی نمیآیید و میبینمتان.
7)
همه چیزها در باد گریه میکنند
جز باد
که در گیسوان تو.
جواد غلامرضایی
دربند
1)
ماهی
زیر سؤال میرود
با ورود جوجه قورباغه
به استخر.
2)
روی کدورت آهن
نوشت: آب!
سنگ شد.
3)
میخواست تا غزل بنویسد
روی سطر
خواب رفت.
4)
زیباتر از قشنگ
بالاتر از بلند
موزونتر از ستاره
ماه است
ماه من!
اکبر اکسیر
بدخواب
کله سحر
قل قل سماور
غلغله گنجشکان
های.. ذلیل مردهها!
من دم نکشیدهام
شما چرا میریزید؟
صرفه جویی
صفر رابستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
نسبیت
تا یادم میآید علاف بود
جو میخرید، گندم میفروخت
او همیشه میگفت:
من، در تهران سه کیلوست
در اردبیل، چهار کیلو
در تبریز، شش کیلو
به «من» اعتماد نکنید!
منطق
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است به جای کشف حقیقت
برگردیم کشک مان را بسابیم.
انقضاء
از تاریخ تولدم 39 سال گذشته است
شعر که دیر میکند
شامم دیر میشود
خودخوری میکنم
مسموم میشوم
نمیدانم چه کسی
تاریخ انقضای مرا پاک کرده است؟
کفشدوزک
زیر درخت به
از دامن بهاریک دکمه خالدار
کنده شد افتاد روی خاک
شد یک فولکس واگن قرمز متالیک
برگشت زیر درخت به
بهار را زیر گرفت!
پارادکس
در کاسه کنار تخت
دندان مصنوعی پدر خنده میکند
غیر از پدر تمام اهل خانه میگریند...
- دکتر! یعنی پدر...؟
- با اجازه بزرگترها ... بعله!
فراز بهزادی
1)
ناگهان تو نمُردی
و مرگ تنها شد.
گریههای ما
روی دست دریا مانده بود.
2)
با پلکهای تو
به لکنت چشم رسیدهام
ای لجه دیدار!
رؤیا!
3)
حالا در کوچههای خورشید میخواند:
مردی که با دهان شب
سیگار میکشید
دنیا را
زیر پاهایش
خاموش کرده است.
4)
به بلندی عمر دریا
موهایت اگر بود
تو اسب میشدی
من غرق!
5)
گفتم درخت
وقتی که میرسد زیباست
و زیبا
زودتر از درخت
رسیده بود.
6)
اما تصمیم چاقو
تعریف سیب بود.
یدالله رؤیایی
1)
جنایت اگر نجات شود
تمام تنم اجابت توست
یکی شدن تنی که دوتاست
نجات من و جنایت توست.
2)
و تیر
وقتی که مینشیند
در گوشت
پروازهاش ادامه دیگر میگیرد
آوازهای قدیمی
حالی!
برای کاهش درد.
3)
درختی با شاخههای دیوانه
و برگهای پژواک
بر تنه کوه.
اخلاق حمایت گل در باغ.
4)
کجای فاصله ما
روان تو ایستاده است؟
روان ما آیا
تمام فاصله را از تپیدن
پُر خواهد کرد؟
5)
معنای سکوت
در گلوی تو شایعه میسازد
شایعه از عبارتها
بازویت را عبارتی کن
تا شایعه کلمهها را
میان سکوت بنشانی.
6)
میمانم میمانم
تا عابر بگذرد
و طفل عبور در نگاه من
مقصود نیامدن گردد
ماندن گردد.
7)
چرخ،
صورت حاکم
جنبش آسان جان میانه دندان
دشت،
دانش آهو
ماندن ترکیب تن به تنگی میدان.
محمد شریفی نعمت آباد
1)
بیستونی است
این خاموشی!
فرهادی
این باد شبانگاهی!
2)
انگور تشنه
بر دیوار عرش
طرّه رها کرده است؛
و خدا
از نگاهی که بین ماست
خشنود است.
3)
عشق:
یک کبوتر،
در هزاران کرکس.
4)
من و تو
یک نیایشیم
به درگاه استغناء.
5)
کودکی من:
اناری
که در جاده افتاده است.
6)
دو کبوتر
بر بادگیر پیر
راز ناپدید شدن را
در سکوت
گوش میدهند.
7)
مست
تاکها
بر داربست.
8)
سکوت؛
آرامگاهِ
صداهای مبتذل.
9)
عشق:
بلدرچینی آواره
با جوجههایی شهید
در باران.
10)
دیوانهتر از باد
به بیابان
میروم.
11)
غیبت آدمی
مهیبتتر از کوهستان
در بارش برف.
12)
رشک میبرم
به آخرین زوزه روباهی
که در درههای دور
به تنهایی جان میدهد.
13)
تو نیایش تابستانه درختان
من بهت مرتاض برف
در کنارم بمان
تا بهار شگرف!
14)
عصر پاییزی
بر شاخسار سیب
تسبیحی از گنجشکان.
15)
خطی
از نور کشید و
شادمانه مُرد؛
شهاب
بر آسمان.
16)
بر تخته سیاهی
در باران
کودک دبستانی
نوشته است:
آن.
17)
گلی بر خاک:
خاطرهای
از شهیدان پاک.
18)
بوسههای تو
راهی است تا عدن؛
آغاز یک بی آغاز
در پایان من.
19)
خواب دیدهام
که بیدار میشوم.
میترسم.
20)
دویدن رود
برای آرامش است
و چون آرام میشود
دیگر رود نیست.
صادق رحمانی
تار مو
آه
مانده روی شانهام
مصرعی بلند و کج
از قصیدهای سیاه!
پرسش
ای بارش آفتاب در فصلی ژرف
در تابستان
چرا نمیبارد برف؟
اندوه
از آن بالا
مگر چه میبیند ابر؟
میایستد و به حال ما میگرید...
سرو
یک سبز بلند از درون این بیت
آمد بیرون
اکنون آنجاست... آنجا لب رود.
تابستانی 1
یک نرمه نسیم خسته از راه رسید
شد تازه
گلوی بادگیر سر ظهر.
دریغ
در انحنای تیغ قدیمی
این عنکبوت تازه
تنیده ست تار خویش.
تغییر
بر صفحة شطرنج منبّت کاری
سوراخی!
دارکوبی خندید.
ارتباط
بی آنکه بدانند چه نامی دارند
سوزن قفلی به روسری
مرتبط است!
سؤال دو
شب
خسته که میشود
کجا میخوابد؟
عمر
در هر غروب
یک صفحه از حقیقت مرگ است
این برگهای باطل تقویم.
مرگ
ای تردست قهوهای مرموز
چشمهایم
روی کدام تخت بیمارستان
گم خواهد شد
روی تخت کدام بیمارستان.
خانه دیگری
در خانة قدیمی ما، روی طاقچه
یک عطر بی حواس
یک عکس ناشناس.
اهل قبور
امروز به مهمانی تان آمدهام
با جامهای از سپید
تا جشن حضور
سیروس نوذری
1)
چرخی دیگر
در چنارها گم میشوند
کلاغ ها.
2)
جاپای ترا موج میبرد
آواز ترا
باد.
3)
دست بر میز میکشد
به یادگار
میان غبار.
4)
هر چه را بُرد
باد، با شتاب
ماه، به آرامی.
5)
صدای جاویدان
عنکبوتی
پروانهای.
6)
آنچه بر جا نهادهام
نمیبینی:
آهی
کنار پنجرهای.
7)
کبوتران سپید!
بر آبها
پری سیاه.
8)
هر آنچه نمیگفتم.
سکوت بود و
مِه.
9)
اندوه همینجاست
کنار لیوان خالی
با سایهاش.
10)
نه باران بند میآید
نه برگریز
نه آنچه بر آب میرود.
11)
او که بیدار نمیشود؛
گاهی
به خوابش بیا.
12)
یادگار مادر
قبض برق و آب
و چند اسکناس، زیر قالی.
13)
چه ساده جهان پنهان میشود
زیر برف
برف.
14)
در باد رهایش کن!
گلبرگ را
همین کافی است.
15)
کنارشان خاموشیم.
گلها
مگر چه میگویند؟
16)
دوستتان دارم
شما که زمستان را تاب آوردید
و معنای نان ریزههای من شدید.
17)
قلاب
در کام
با خاطره ای از ماه.
18)
شاید این بار
قزا آلایی باشم
به دامی دیگر.
19)
از سرانجام سرو
پرسشی بی ثمر
میان بادها.
20)
چه کوتاه
زمستان که رفتهای
بهار که نمیآیی.
مرتضا دلاوری
1)
من پُر از تناقضم
عاشقم
تو را و مرگ را.
2)
گناهی،
رگِ گردنم را گروگان گرفتهست
زمانی، خداوند همسایهام بود.
3)
مثلِ صنوبرهای پاریز
تقدیر سبز راهراهم باش
زندان چشمان تو را...
عشق است.
4)
نیستی و بار میپرسی: چطوری؟
خسته و مجروح
زندهام با نیمی از یک روح.
5)
شوقِ دیدار، نیمهجانم کرد
تکیه کن تا ابد به من، نهراس!
سروها ایستاده میمیرند.
6)
ظرفهای ظهر را
شستهام
چای دم کشیده
شام حاضر است
تو فقط چروک درد را اُتو بزن!
7)
خون به مغزم نمیرسد انگار
گیسوانت دوباره کوتاهند؛
مویرگهایِ قلب من یعنی!
8)
تنها به خواب،
وقت ملاقات میدهی
پُف کرده چشمهای من از بس ندیدمت!
9)
سرمایه غرور مرا
آب میکند
کوه یخی که در بغلم گر گرفته است.
10)
بختکیست
روی سرنوشت من
سایهی بنفش چشمهای تو.
11)
روزنامهخوان حرفهای!
جمعهها فقط
از آخرین وقایع دلم خبر بگیر
هفتهنامهام هنوز.
شمس لنگرودی
1)
بازی تمام شد
و ترا در بازی کُشتند.
2)
چمدانت را میبستی
مرگ ایستاده بود
و نفسهایم را میشمُرد.
3)
چقدر بی تو بسر بردن دشوار است
رنگهای اتاق را میبینم
دلتنگ
برمیخیزند
و سوی درختان بال میزنند...
پس
نیستی چنین است.
4)
دوستت دارم
و عشق تو از نامم میتراود
مثل شیره تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.
5)
نابینای توام
نزدیکتر بیا
فقط به خط بریل میتوانم که ترا بخوانم
نزدیکتر بیا
که معنی زندگی را بدانم.
ابوالفضل پاشا
1)
نسیم
آبستن توفان است
و دریا با موج
کنار میآید.
2)
باد
دفتر خاطرات درخت را میخواند
و هنوز
چند برگ
تا پاییز باقی است...
3)
آسمان
کدام دریا را سر کشیده
که این قدر آبی است..؟
4)
میگفت: خواب زیر دندانم مزه کرد
وقتی مُرد
یک دست دندان
علیمحمد مودب
1)
دریایم من
سراپا آغوش
خواهی بیا
خواهی برو!
2)
شماره عوضی نبود
صدا عوضی نبود
چیزی اما عوض شده بود
جملهها کوتاهتر شده بودند!
3)
دستهایمان تهی
چشمهایمان پر از امید و
قلبهایمان...
با یکی دو قطره اشک
از خجالت نگاه هم درآمدیم!
در لیوان بود.
عبدالرحیم سعیدی راد
مجال های کوتاه
1
خوابهایم را میجوند
جیرجیرکهای شهریور
پاهایم ولی
سکوت میکنند.
2
خوابهایم را پس بده!
شعرهایم را بسوزان
خاکستر دلتنگیهایم را به باد بده
دلم را ولی... نه! پس نمیگیرم.
3
میدان راه آهن
بوی تند تنباکوی میوهای
... و یاد تو!
4
گوشة پیراهن شب
آتش گرفت
صبح از خواب پرید.
5
تصویر نام تو
بر فنجانم میافتد
ماه در چاه
دیدنیتر است
6
کلاغها
میوههای کاجاند
که رسیده و نرسیده فرو میریزند.
7
از پنجرة دلتنگی، به حیاط خیره شدهام
نمنم باران
روی سطرهای شعرم مینشیند.
8
کبریت
بر تنهاییام کشید،
عاشق شدم،
شدید!
9
لبخندت را قاب میکنم
خانهام
پر از پروانه میشود.
10
لبهایم را
در گلدان میکارم
گلْواژة "دوستت دارم"
میروید.
گروس عبدالملکیان
1)
دزدی در تاریکی
به تابلوی نقاشی خیره مانده است
3)
پرواز هم دیگر
رویای آن پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش خواب دیگری ببیند
4)
زیر این آسمان ابری
به معنای نامش فکر می کند
گل آفتابگردان
5)
به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی
کمیل قاسمی
پرنده ای
که در خواب می پرید
از خواب پرید
علی داوودی
1)
می فرستی قلبت را
در آب
با قلّاب
امّا عاشقی بلد نیستند
کوسه ها
2)
نه آوازی
نه پروازی
بر میله های قفس نشسته اند
و فال می گیرند
پرنده ها :
"ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر"
سید علی میر افضلی
1
در عصر گرگ ها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگ ها
2
چهل سال است
اذان در گوش میخوانندمان هرروز
من و این بادگیر پیر
سمیه یوسف خانی
1)
بیا
فراموش کنیم
جهان به بازی کوچکی می ماند
که من و تو
میان آن
خاله بازی می کنیم
2)
بند بند انگشت هایم
تو را شماره میگیرند
روی خط
تا به تو برسم
پوست میاندازم
بزرگ میشوم
روی عقربه ای که مدام تصویرت را تکرار میکند
3)
کوچهای که به انتظارت نشسته
علف زار شده
4)
قد نمیکشم
توی چشمانت
دورم را خط بگیر
دل کاغذیام خم به ابرو نمیآورد
از مدادی که عرق روی پیشانیاش نشسته
اینجا گل ها را به نشانه پرپر شدن دوست دارند
مهدی محبی کرمانی
هایکوهای آسمانی
1)
پرنده گفت:
هبوط آدم، عقوبت عشق
گندم بهانه بود.
2)
پرنده گفت:
رنج مهاجر به شوق بهار است
پرنده تمام بهار را پرواز کرد.
3)
پرنده گفت:
آوازهای مرا دوباره بخوان
هیچ آوازی یکباره سرودنی نیست
عشق تکرار آواز است.
4)
پرنده گفت:
تمام زندگی همین لحظههای پرواز است
زمین به اشتیاق پریدن زیباست.
5)
پرنده گفت:
تمام آواز من برای توست
وجهان سراسر به آواز پرنده گوش فرا میداد.
6)
پرنده گفت:
پرواز غریبی است
من در اندیشه آخر پرواز، به اضطراب
و تو در اندیشه پرواز آخر، به اشتیاق.
7)
پرنده گفت:
رنج مهاجر به شوق بهار است
پرنده تمام بهار را پرواز کرده بود.
8)
پرنده گفت:
عروس پروازم باش، در آسمان
و خواهر اندوهانم، در زمین.
9)
پرنده گفت:
دلم هوای ترا دارد
آسمان هم بی تو
گویی قفسی تنگ است.
برگرفته از http://www.iricap.com