از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

پشت سرم شب سفـــر آبــی نریخته اند

یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست

رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است

کــه هیـــچ وقت قدر دهانــــم نبود و نیست

گفتند آفتاب تــو در پشت ابرهاست

ابری درآسمان جهانم نبود و نیست

انگار هیـــچ وقت بـــه دنیـــــــا نبوده ام

درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست

در دفتـــر همیشه نــــــوِ خاطرات ِ من

چیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست

قصدم نوشتن غزل است و نوشته هام

حتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست  

 

صادق فغانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد