باغی آتش گرفته درچشمت، شاهتوتیست پارهی دهنت
دشمنـی نیست بین مــا الّا، پوشش بـــی دلیل پیرهنت
پشت در پشت شاعرت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تـــو بگو دفتــــر همه شعر است، گر سوالی کنند از وطنت
کمرت استوای زن یعنـــی، سینه آتشفشان تن یعنــــی
مادرت کیست، در کدام رحم؟ نقش بسته چموخم بدنت
مینشینم مگر تو رد بشوی، میدوم تا مگر که خسته شوی
مــــیکشم امتداد راهـــی را ، بــــه امیــد در آن قدم زدنت
تو قدم میزنی، قدم منرا، تو نفس میکشی هوس منرا
هـــــوس لابه لای هر نفســــم، قفس سینه و نفس زدنت
تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوانم بدون شک قفس اند
واقعـــا حیف اگــر که این آغوش، تنگ باشد برای پر زدنت
شرح یک روح در دو تن حرف است، داستان دو روح و یک تن را
مینویسم اگـــر شبـی تن من، بخــورد لحظهای گــــره به تنت
میروی هات را نمـــیبینم، نیستی هات را نمـیخوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه مینشینم به شوق آمدنت
محمدرضا حاج رستم بیگلو