از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

کلبــه ام پنجــــره ای باز بـــه دریـا دارد

کلبــه ام پنجــــره ای باز بـــه دریـا دارد

خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد

ساختــم آینـه ای را به بلندای خیال

تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است

کــه بـــه اندازه ی صد فلسفـــه معنــا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بیجایی نیست

اگـــر آیینــــه ی دستت بشـــوم ، جــــا دارد

چشـــم یک دهکده افتاده به زیبایی تو

یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کـــوزه بــر دوش سر چشمه بیا تا گویند

عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است

از همـــان وسوسه هایـــی کـــه یهـــودا دارد

عشق را با همـه شیرینـــی و شورانگیزی

لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بـــی قرار آمدن ، آشفتــن و آرام شدن

حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش

دل دریایـــی ام آغــــوش پذیــرا دارد 

 

محمد سلمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد