نفرین نمی کنم کـــه زبسیار،کم شوی
یا مثل بوته ای که به شنزار، کم
شوی
خونــی نمـی شوم ته رگ های
مرده ات
با هر نفس به پستی خودکار،
کم شوی
نفرین نمی شود بکنم غم که
می رسد
با یک بهــــار بغض
گرفتـــار، کـــم شوی
عمریست با تمام رقیبان
نشسته ای
یک بار بــا کسادی بازار،
کـــم شوی
آیینه وار زل زده ای!
بــوسه می دهی
کم نیست با سیاهی زنگار کم
شوی!
غم شاعریست مانده سر چند
راهیت
ترسیده بـــا مشبه تکرار
کـــم شوی
یک بیت دست من، دگـــرش
بازوان تو
حیف است با تجسم پرگار، کم
شوی
بیچاره شب به گوشه ی چشمی
سیاه شد
ای وای اگــر بـــه چشـــم گنهکار، کم شوی
زهره ارزه گر