بــی روسری بیــا که دقیقا ببینمت
اما به گونه ای که فقط من ببینمت
با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت
حتــی اگــــر کـــه در صف دشمن ببینمت
نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من
حس کردنــی تـــر از رگ گــــردن ببینمت
مثل لــــــزوم نــــور بــــرای درخت ها
هر صبح لازم است که حتما ببینمت
حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد
درشک بیـــــن ماندن و رفتــــــــــن ببینمت
مسلم محبی