از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

گویـــی بــه دستان خدا ایمان ندارد

گویـــی بــه دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران کــه باشد زندگـــی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیـــر و مبعث و قربان ندارد

با من مدارا کن کــه این سرباز تنهـــا

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهـــی رهایــــی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابـــی کـــه آغازش تویـــی پایان ندارد

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی بـــــرف بازی زندگـــــی امکان ندارد... 

 

ناصر حامدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد