از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

آورد نام شاعـری ات را به لب کشید

آورد نام شاعـری ات را به لب کشید

برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید

نخلــی کشیده قدّ تـــو را فـــرض کرد و بعد

لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید

آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد

چشــم تـــو را شبیه زنـان عرب کشید

از ترس کینه های زنان سپید چشم

اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید

بر بـــوم خیره شد و نگـاه تو را گریست

آهی میان حسرت و تردید و تب کشید

دیگر قــرار بـــود کـــه هرگز ... ولـــی نشد

امشب دوباره عکس تو را بی سبب کشید

یک عمـــر دیر کردی و هرگـــز نیــــامدی

یک عمر مرد ساعت خود را عقب کشید 

 

فروغ جهرمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد