آورد نام شاعـری ات را به لب کشید
برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید
نخلــی کشیده قدّ تـــو را فـــرض کرد و بعد
لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید
آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد
چشــم تـــو را شبیه زنـان عرب کشید
از ترس کینه های زنان سپید چشم
اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید
بر بـــوم خیره شد و نگـاه تو را گریست
آهی میان حسرت و تردید و تب کشید
دیگر قــرار بـــود کـــه هرگز ... ولـــی نشد
امشب دوباره عکس تو را بی سبب کشید
یک عمـــر دیر کردی و هرگـــز نیــــامدی
یک عمر مرد ساعت خود را عقب کشید
فروغ جهرمی