میرسی اخم میکنی که چرا باز بوی سپند میآید
چه کنم؟با وجود اینهمه چشم به وجودت گزند میآید
به جنون میکشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است
مــیرسی و زبـــان گنجشکان با ورود تـــو بند مــــیآید
میرسی مثل سرو در رفتار ،چشمها خیره میشوند؛ انگار
کــــه بـه جنگ قبیلــــهی قاجــــــار لطفعلـــی خان زند میآید
می رسی و هوای فروردین جای باران گلاب میبارد
از هوای گرفتهی اسفند ، برف نــه ؛ حبّه قند میآید
باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست میبخشی
بارها گفتهاند اهل نظـر بــــه تــــو مــــوی بلند می آید
دستهای تو را که میگیرم بازهم دست میکشی از من
بـــر لب پاسبــان و دستـفروش باز هــم نیشخند مــیآید
احتمالاً دوبـاره شاعرکــی آمده شهــــر مــــا غــــزل خوانده
که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند میآید
آرش شفاعی