آدمها،
من را به یاد تو نمیاندازند
اینجا هیچکس شبیه تو نیست...
من در شهر
و در بین اینهمه آدم
همیشه دلتنگام...
اما همینکه دور میشوم
همینکه به درختی، کوهی، چشمهای برمیخورم،
تو را میبینم..
تو را که دشتها،
روی دستهایت میخوابند
و رودها،
ادامهی رگهای تواند...
و آب
آب ِ وحشی
که من را به نوازش ِ عریانیاش وامیدارد
تصویر آینهی توست...
دلم که تنگ میشود برایت
کنار آتش مینشینم،
دریا میکشم و
به درختان فکر میکنم...
مریم ملک دار