خبرت هست؟
از دل رنجورم خبرت هست؟
از نیاز من مسکین به نگاهت خبرت هست؟
از سوخت و سوز این دل افتاده یه گوشه تک و تنها ،خبرت هست؟
از آتش افتاده به جانم ،از درد بی درمانی هجرت،
از بی سر و سامانی من آواره خبرت هست؟
از شبهای بی صبح و ستاره ،از خوابهای بی تعبیر دوباره
از غم انتظارت ،خبرت هست
از دیده ی خشک شده براهت ،از دل مانده به نامت
از لب ندیده لبخند
از پای گرفته در بند خبرت هست؟
از چشمی که بی تو شب نخفت، از قلبی که بی تو نزد
از دمی که بی تو واماند خبرت هست؟؟
نه بگو راستی ...خبرت هست؟؟