مار از پونه، من از مار بدم میآید
یعنـــــی از عامل آزار بدم میآید
هم ازین هرزه علفهای چمن بیزارم
هــــم ز همسایگـی خار بدم میآید
کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ
کـه من از اینهمه دیوار بدم میآید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولـــی از مرد تبـــردار بدم مــــیآید
ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگـــو
که من از کار تو بسیار بدم میآید
عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینــــــه انگار بدم مـــیآید
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بــی تو از کوچـــه و بازار بدم میآید
لحظهها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این همه تکــــرار بدم مــیآید
محمد سلمانی