از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

می خواستم چشم های تو را ببوسم

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم: ـ تو ندیدیش...؟!

و چیزی، صدایی... صدایی شبیه صدای آدمی آمد،
گفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم! نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا، هوای تو کردم،
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید. گفتم: شوخی کردم به خدا!می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران فقط خیس گریه شود،
ورنه کدام چشم کدام بوسه کدام گفت ‌و گو...؟!من هرگز هیچ میلی به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام 

 

سیدعلی صالحی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد