حالا هیچ! حالا گو فرق میان پسین و هوای بارانی هم هیچ! وقتی که من ترا دوست میدارم
نه چراغی به خانه بیاور
نه چتری که از کوچه ناشناسی بگذری، سایه به سایه هر سنگی از اضطراب تو میفهمد که کار از کار گذشته است.حالا هیچ! حالا تنها به تو میاندیشم
شاید تولد یک ستاره از خوابِ معجزه مفهوم جفتِ جهان را
برای تجردِ این خسوف ... روشن کرد، مثل دویدن دو نقطه در حولِ دریا و دایره،
از: سید علی صالحی