از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دستانم ، تاب دوری ات را ندارند

دستانم،

تاب دوری ات را ندارند

به هر شاخه گلی می آویزند

تا عِطر نفس های تو را وام بگیرند...

قدم هایم،

یارای مقاومت ندارند

به هر بوم و برزنی کشیده می شوند

تا ردی از تو یابند....

چشمانم،

دو دو می زنند، تا مگر

میان چهره ی دلبرکان سیمین بر،

نام و نشانی از تو یابند....

افسوس! چه دیر فهمیدم

قرن هاست که از اینجا

کوچیـــده ای!...

زهره طغیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد