می روم
بغض خواهی کرد
اشکها خواهیریخت
غصهها خواهیخورد
نفرینم خواهی کرد
دوستترم خواهیداشت
یک شبفراموشم می کنی
فردایش بهیادت خواهم آمد
عاشقتر خواهیشد
امید خواهی داشت
چشم بهراه خواهی بود
و یکروز
یک روزخیلی بد
رفتنم را، برایهمیشه، باور خواهیکرد
ناامید خواهیشد
و منبرایت چیزی خواهم شد
مثل یکخاطر ه ی دور
تلخ وشیرین ولی دور ... خیلی دور
و مندر تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم رانفرین خواهم کرد
تمام لحظهها به یادت خواهمبودو امیدخواهم داشت به پایداری عشق
و رفتنرا چیزی جز عاشق ماندننخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهیکرد
صحبت ازعاشق بودن نیست... صحبت از عاشق ماندناست.
(گاهی برای اثبات عشق باید رفت ... خودم از رفته گانم ...)
نیکی فیروز کوهی