من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بیفایده است
کاظم بهمنی
با این همه عمری اگر باقی بود...
طوری از کنار زندگی میگذرم....
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
وسید علی صالحی
شاید همین باشد ...
-- ایلهان برک
شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند؛
اما تلخی هایش هر بار تازه اند،
هر بار تازه تر ...
"محمود دولت آبادی"
روزگار ای بی مروت ...!
"سهیل محمودی "
تنهایی
به تنهایی هم
می تواند دخل آدم را بیاورد
چه برسد به این که
دست به یکی کند با غروب
دست به یکی کند با جمعه
با پاییز ...!
-- رویا شاه حسین زاده
می تونی یک نفر رو از ذهنت پاک کنی
ولی بیرون انداختنش از قلبت
یک داستانِ دیگه ست…
--چارلی کافمن
دوستت دارم
قشنگترین کلمه بی رحم جهان است
بی آنکه بخواهی
تنهاییت را بیشتر میکند..
"امیروجود"
ماندن
شیرین و فرهاد و لیلی و که و که و که
نمی خواهد
ماندن یک من و یک توِ ساده می خواهد
یک غرورِ فراموش شده
ماندن یک دل ساده می خواهد ... !
***
عادل دانتیسم
زیبایِ تنهایِ دل
نگرانِ حالِ من نباش
خوب است
اما اینکه هوایم
ابری ست
و نمی بارم
بد است ...
ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین . فیاضی
برای خانه ی سوخته
باز شاید بشود خانه ای بنا کرد
دلِ سوخته را بگو چه کنیم..؟!
- نادر ابراهیمی
دیگران می توانند
غمهایت را بشمارند
اما فقط خودت می توانی
حاصلِ جمعشان را بفهمی ...
- عرفان صفرپور
گاهى ...
دلت " به راه " نیست !!
ولى سر به راهى ...
خودت را میزنى به " آن راه " و میروى ...
و همه ،
چه خوش باورانه فکر میکنند ...
که تــو ...
" روبراهى ....! "
کسی را مهمان تنهایی ام نمی کنم
اما اگر کسی سراغ تنهایی ام آمد
قدمش بر دل.....
بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم
شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم
خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم
بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم
از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
تو می آیی ببالینم ، ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش کفن گویم
---
زنده یاد رحیم معینی کرمانشاهی
باران می بارد
من اما این بار
میلی به بیرون رفتن ندارم
تازگی ها از پشت پنجره، زیر باران قدم زدن را یاد گرفته ام ...
*****
راضیه دواشی
خسته ام...
مثل پرستویی که از کوچ می آید..
بال هایم تیر می کِشند
من از ابتدایِ اندوهِ دلتنگی می آیم
از شروعِ شبانه هایِ انتظار ؛
لانه ام را اما
باد بُرده است..
....
ماندانا پیـرزادهز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی ست
تو فروغِ ماهِ من شو که فروغِ ماه داری
بگشای رویِ زیبا ز گناهِ آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری
شهریار
خرامان از درم بازآ ، کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم
اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم
کسی مانند من جستی زهی بدعهدِ سنگین دل
مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم
اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد
کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم
به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم
مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده
که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم
شراب وصلت اندر ده که جام هجر نوشیدم
درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم
چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم
چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم
به خواری در پی اَت سعدی چو گرد افتاده میگوید
پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم
*شهراد میدری*
آی از دست ِبهــار
دلگیـرم
تقـدیر ِآمـدنت
بسـته ی اوست
هی سـال پشـت سـال میرود
بهـار دیدنت
هنوز آرزوست...
نیلوفر ثانی
آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمه ،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار ؟
" محمدرضا شفیعی کدکنی "
به تمام خاطرههایِ بی تو
باید گفت: به سلامت ،
خدا نگهدار...!!!
.
.
یاشار تهرانی
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
- میهن سیّارشان –
از جعبههای کوچک و چوبی
در گوشهی خیابان میآورند:
جوی هزار زمزمه در من،
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یک روز میتوانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران
در آفتاب پاک.
"استاد محمدرضا شفیعی کدکنی"
می دانی ، فلانی جان !
زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده ی کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
من که باور کرده ام ، باید همین باشد ...
«اخوان ثالث»
با شما تنها نشستن در کناری خوب نیست
یا چنین آسان به من دل میسپاری ! خوب نیست
نا مسلمان اینقدر با موی خود بازی نکن
دکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست
طبق باورهای دینی با شما بودن بد است !
این تعامل های نا مشروع ٰ آری خوب نیست
گریه هم گاهی برای چشم هایت لازم است
مثل ابری منقلب باشی ٰ نباری ! خوب نیست
دل شکستن در کنار دلبری ها ؛خار را ....
در کنار بوته ای از گل بکاری خوب نیست !
جناب وحید حیاتلو
ایسـتاده ام مـگر شـاید
اعتـماد
نبض ِعشـق را
دوباره برگردانـد
اگرچه صبـر دیگر عزیز نیـست...
نیلوفر ثانی
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
منکه پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
.
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
.
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود
.
خار چشم این و آن گردیدن از گردنکشیست
دسترنج کاجها غیر از پشیمانی نبود
.
چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود
.
منکه در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟
کاش راه خانهات اینقدر طولانی نبود
علیرضا بدیع
چهارده فوریه باشد یا بیست و نه بهمن،
ولنتاین یا سپندارمزگان،
زمستان باشد یا تابستان،
چه فرقی می کند اصلا؟
برای ابراز علاقه، بهانه لازم نیست...
هر روز، هر لحظه؛
بی بهانه دوستت دارم...
بی هیچ حرفی حتی،
چشمانم مرا لو می دهد...
خواستم بگویم خوشحالم ،
از بودنت...
همین بودنت برای شاد بودنم کافی ست،
خرس عروسکی بخری یا قلب شکلاتی؛
حتی یک خط شعر بفرستی از سعدی،
هر چه باشد؛
هرچه باشی،
جانی...
یک دلیل خوب هستی برای شادی..!
"" از برگه مینی مخاطب خاص ""
از این شکسته دل چرا، کسی خبر نمیکند؟
شب سیاه بیکسی، چرا سحر نمیکند؟
نه عاشق مسافری، نه ماندهره مهاجری!
به شهر خستهی دلم، چرا سفر نمیکند
چو زورق شکستهای، به موج غم نشستهای
دگر ز ما شکستگان، کسی خبر نمیکند!!
به روی دیدگان من، خدای من که بسته در؟
مگر به دیدگان تر، کسی نظر نمیکند؟
به شهر صبر و خستگی، سرای دلشکستگی
چرا به کوی خستگان، کسی گذر نمیکند؟
ز جان که شستهایم دست! ز باده گشتهایم مست
چرا ز جان خسته ام، کسی حذر نمیکند؟
چو قامتم خمیده شد، به پیله غم تنیده شد
نگاه عاشقانه کس به چشم تر نمیکند؟
کویر دل چو تشنه شد، نصیب او سراب شد
نگاه ابر آسمان، بهما نظر نمیکند؟
اگر وصال جنتش، نمیشود نصیب ما
ز دوزخ جهان چرا، مرا به در نمیکند؟
مگر نگفته او بخوان، اجابتش از او بدان
دعای نیمه شب چرا، دگر اثر نمیکند؟؟
اگر که بندهای بدم، مرا فقط تویی خدا
کلید بندگی چرا، گشوده در نمیکند؟
به جمع مست عاشقان، خروش دل به صد زبان
طلسم عاشقی چرا، دگر ثمر نمیکند؟
رسول مهربانیاش مگر نکرده دعوتم
بر این حبیب پشت در، چرا نظر نمیکند؟
اگر که دست کوچکم، نمیرسد بهدامنت
تو دست خود دراز کن... خدا که قهر نمیکند
اگر که مشق زندگی، نوشتهام پر از غلط
از این کلاس روزگار، مرا به در نمیکند
کیوان شاهبداغی
من در این خلوت خاموش سکوت
اگراز یاد تو یادی نکنم......میشکنم
سهراب سپهری
مثل گیسویی که باد ، آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند
اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند
مژگان عباسلو
قول می دهم تا بهار بمیرم
----------------
دوستم داشته باش
تنها تا بهار
تنها تا آخر این برف سنگین
تنها تا زیر کرسی سرد مادر بزرگ
....................
من گرمی دستان تو را کم دارم
ودلم می لرزد از سرمای شبهایی که تو نیستی در واژه های شعرسردم
من دلم برای برگهای پار که زیر لگد ها ی بازیگوش
به فراموشی زمستان رفتند تنگ می شود
من دارم با پاییز فراموش می شوم
و می دانم با آب شدن این آدم برفی عاشق که شال گردن تو را با خود به یاد گار دارد
آب می شوم
می دانم این بهار حتی یاد مرا هم به یاد نخواهی آورد
فقط بگو که تا پس این زمستان تلخ
یاد مرا در صندوقچه ی خاک گرفته ی احساست به امانت می گذاری
قول بده دختر آرزوهای من
بگذارتا بهار امید من نمیرد
من هم قول میدهم تا بهار بمیرم
پژمان رنجبر