از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده است

کاظم بهمنی

جز روزگار من ، همه چیز را سفید کرده برف ..

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف.
شمس لنگرودی

عمری اگر باقی بود...

با این همه عمری اگر باقی بود...
طوری از کنار زندگی میگذرم....

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد 

و
نه این دل ناماندگار بی درمان

سید علی صالحی

بدترین اتفاق ..

همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را
در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق

شاید همین باشد ...

-- ایلهان برک

خواستم فرض کنم ، دوستم داری .. باورم شد

خواستم فرض کنم،
دوستم دارى...

باورم شد...


پویا جمشیدی 

شیرینی زندگانی ..

شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند؛

اما تلخی هایش هر بار تازه اند،
هر بار تازه تر ...

"محمود دولت آبادی"

روزگار ای بی مروت ...!

روزگار ای بی مروت ...!

آسمانم را گرفتی، سایبانم را مگیر
بال‌هایم را شکستی، آشیانم را مگیر

نامی از من بر زبان جاری مکن، بگذار تا
مدتی هم در خودم باشم، نشانم را مگیر

طعنه‌های آشکارِ لحظه‌های شک و خشم
گریه‌ی پنهانی و سوز نهانم را مگیر

وقت « نه » گفتن به نامردم، دهانم را مبند
لحظه‌ی آتش به پا کردن زبانم را مگیر

راحتم از بیم دشمن، فارغم از خیر دوست
دوستانم را رها کن، دشمنانم را مگیر

روزگار! ای بی‌مروت فتنه‌ی ایمان سِتان
هرچه می‌خواهی بگیر، اما امانم را مگیر

"سهیل محمودی "

تنهایی..

تنهایی

به تنهایی هم
می تواند دخل آدم را بیاورد

چه برسد به این که
دست به یکی کند با غروب
دست به یکی کند با جمعه
با پاییز ...!

-- رویا شاه حسین زاده 

می تونی یک نفر رو از ذهنت پاک کنی، ولی ..

می تونی یک نفر رو از ذهنت پاک کنی
ولی بیرون انداختنش از قلبت
یک داستانِ دیگه ست…

--چارلی کافمن 

جنس دل..

آدم است دیگر!
جنسِ همه‌ چیزش عوض می‌شود،
جز جنسِ دلش..
افشین صالحی

قشنگترین کلمۀ بی رحمِ جهان ..

دوستت دارم

قشنگترین کلمه بی‌ رحم جهان است

بی‌ آنکه بخواهی

تنهاییت را بیشتر می‌کند..

"امیروجود"

ماندن یک دل ساده می خواهد ... !

ماندن 
شیرین و فرهاد و لیلی و که و که و که 
نمی خواهد
ماندن یک من و یک توِ ساده می خواهد
یک غرورِ فراموش شده
ماندن یک دل ساده می خواهد ... !

***

عادل دانتیسم

زیبایِ تنهایِ دل..

زیبایِ تنهایِ دل
نگرانِ حالِ من نباش
خوب است
اما اینکه هوایم 
ابری ست 

و نمی بارم
بد است ...

ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین . فیاضی

دلِ سوخته را بگو چه کنیم..؟!

برای خانه ی سوخته
باز شاید بشود خانه ای بنا کرد
دلِ سوخته را بگو چه کنیم..؟!

- نادر ابراهیمی

دوست داشتنهای بی توقع !

آدم هایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را ..
بهشان خرده نگیرید!
این آدم ها فهمیده‌اند "دوستت دارم" حرمت دارد .. مسئولیت دارد 
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را می فهمی .. 

می فهمی که همه کار می کند تا تو بخندی .. تا تو شاد باشی ...
آزارت نمی دهد .. دلت را نمی شکند
من این دوست داشتن را می ستایم ....

زویا پیرزاد

حاصل جمع غمها ..

دیگران می توانند
غمهایت را بشمارند
اما فقط خودت می توانی
حاصلِ جمع‌شان را بفهمی ...

- عرفان صفرپور

گاهی دلت به راه نیست ..

گاهى ...
دلت " به راه " نیست !!
ولى سر به راهى ...
خودت را میزنى به " آن راه " و میروى ...
و همه ،
چه خوش باورانه فکر میکنند ...
که تــو ...
"
روبراهى ....! "

کسی را مهمان تنهایی ام نمی کنم ..

کسی را مهمان تنهایی ام نمی کنم 

اما اگر کسی سراغ تنهایی ام آمد

 قدمش بر دل.....

غمِ من ..

دیگران را هم غم هست به دل،
غمِ من ، لیک، غمی غمناک است..

سهراب سپهری

نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم .. معینی کرمانشاهی

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم

مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم

بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم

تو می آیی ببالینم ، ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش کفن گویم


---

زنده یاد رحیم معینی کرمانشاهی

بعضی ها می آیند که نماننــد..

بـــاور کن 
آن قدر ها هم سخت نیست
فهمیدن اینکه
بعضی ها می آیند که 
نماننــد نباشند نبیـننـد

و تــو
اگر تمامی ِدنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آنها تمامی ِبهانه های دنیا را جمع می کنند
تا از بین آنها 
بهانه ای پیدا کنند
که بــــروند
دور شـــوند
که نـــمانند اصلا 
_
پس به دلت بسپار 
وقتی از خستگی هایِ روزگار
پناه بردی به هر کسی
لااقل
خوب فکر کن ببین
از سر علاقه آمده 
یا از سر ِ ... !!!
تا دنیایت پر نشود 
از دوست داشتن هایِ پر بغض
که دمار از روزگارت درآورد !

.
عادل دانتیسم 

عشق را هیچ پایانی نیست ..

عشق را
هیچ پایانی نیست 
یار وقتی که تویی ..

سیدعلی میرافضلی

باران می بارد ..

باران می بارد
من اما این بار
میلی به بیرون رفتن ندارم
تازگی ها از پشت پنجره، زیر باران قدم زدن را یاد گرفته ام ...

*****
راضیه دواشی 

قشنگ ترین تنهایی عمر من ..

تو همیشه عشق منی

و این قشنگ ترین

تنهایی‌ عمر من خواهد بود

"امیر وجود"

خسته ام ..

خسته ام...
مثل پرستویی که از کوچ می آید..
بال هایم تیر می کِشند
من از ابتدایِ اندوهِ دلتنگی می آیم 
از شروعِ شبانه هایِ انتظار ؛

لانه ام را اما 
باد بُرده است..

....

ماندانا پیـرزاده

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری.. استاد شهریار

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی ست
تو فروغِ ماهِ من شو که فروغِ ماه داری

بگشای رویِ زیبا ز گناهِ آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری

شهریار

به غمت ..

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی..
--
ابتهاج

تو بی ما چگونه ای !؟


ما بـی تو خسته ایم، تو بـی ما چگونه ای؟!


"مولانا"

در انتظار توام .. شمس لنگرودی

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند...
"شمس لنگرودی"

خرامان از درم بازآ ، کت از جان آرزومندم

خرامان از درم بازآ ، کت از جان آرزومندم

به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد

مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

کسی مانند من جستی زهی بدعهدِ سنگین دل

مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم

اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد

کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم

به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم

به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم

مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده

که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم

شراب وصلت اندر ده که جام هجر نوشیدم

درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم

چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم

معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم

پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم

به خواری در پی اَت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید

پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم

روسری را پس بزن تا شورش ِ بادت شوم

روسری را پس بزن تا شورش ِ بادت شوم 
شهر را درهم بریزم شور ِ فریادت شوم

ای فدای ِ بوسه ات شیرین ِ کرمانشاهی ام! 
بعد ِ چندین قرن باید باز فرهادت شوم

چشم ِ تریاکی تو کم بود عینک هم زدی؟! 
شیشه ای کردی مرا تا خوب معتادت شوم

تیز کن چاقوی ِ زن/جانی خود را بیشتر 
اخم کن تا کشته ی ِ ابروی جلادت شوم

ترکمن بانوی ِ صحرا! اسب ِ توفان یال ِ من! 
کو شبی که میهمان ِ عشق آبادت شوم

کاش میشد شهرزاد ِ قصه گوی ِ من شوی 
تا هزار و یک شب ِ زیبای ِ بغدادت شوم

مریم ِ بیت المقدس! ناجی ِ اشغالگر! 
هر کرانه کاش اسیر ِ دست موسادت شوم

هر کجای ِ این جهان که دست بگذارم تویی 
پس چگونه بیخیال ِ آنهمه یادت شوم

آرزو دارم در آغوشت مرا زندان کنی 
تا ابد هرگز نمیخواهم که آزادت شوم

من اگر شاعر شدم تقصیر ِ چشمان ِ تو بود 
قسمتم این بود که یک عمر شهرادت شوم

*شهراد میدری*

که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم

به حق مهر و وفایی که میان من و توست 
که نه مهر از تو بُریدم نه به کس پیوستم 

سعدی

آی از دست بهار دلگیرم...

آی از دست ِبهــار
دلگیـرم
تقـدیر ِآمـدنت
بسـته ی اوست
هی سـال پشـت سـال میرود
بهـار دیدنت
هنوز آرزوست...

نیلوفر ثانی

آخرین روزهای اسفند

آخرین روزهای اسفند است

از سر شاخ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می زند نغمه ،

نیست معلومم

آخرین شکوه از زمستان است

یا نخستین ترانه های بهار ؟

" محمدرضا شفیعی کدکنی "

من میدانم اندوه چیست

من میدانم اندوه چیست ..

زیرا که رفتنِ تو را به چشم دیده ام ...!


لاله صبوری

تمام خاطره های بی تو ..

به تمام خاطره‌هایِ بی تو 
باید گفت: به سلامت ،
خدا نگهدار...!!!
.
.
یاشار تهرانی

روزهای آخر اسفند ...

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر،
زیباست.
در نیم‌روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
- میهن سیّارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من،
می‌جوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران
در آفتاب پاک.

"استاد محمدرضا شفیعی کدکنی"

می دانی ، فلانی جان !

می دانی ، فلانی جان !
زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده ی کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
من که باور کرده ام ، باید همین باشد ...

«اخوان ثالث»

نا مسلمان اینقدر با موی خود بازی نکن

با شما تنها نشستن در کناری خوب نیست

یا چنین آسان به من دل میسپاری ! خوب نیست

 

نا مسلمان اینقدر با موی خود بازی نکن

دکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست

 

طبق باورهای دینی با شما بودن بد است !

این تعامل های نا مشروع ٰ آری خوب نیست

 

گریه هم گاهی برای چشم هایت لازم است

مثل ابری منقلب باشی ٰ نباری ! خوب نیست

 

دل شکستن در کنار دلبری ها  ؛خار را ....

در کنار بوته ای از گل بکاری خوب نیست   !

 

جناب وحید حیاتلو 

چرا تو را هم ندارم ..

من که جز تو ،

کسی را ندارم ..

ولی چرا 

تو را هم ندارم .. 


عباس معروفی 

بهانه گیر شده ای..

بهانه گیر شده ای،
حتما کسی
بهتر از من
تو را سُروده است...

کامران رسول زاده

اگرچه صبـر دیگر عزیز نیـست...

ایسـتاده ام مـگر شـاید
اعتـماد
نبض ِعشـق را
دوباره برگردانـد

اگرچه صبـر دیگر عزیز نیـست...


نیلوفر ثانی 

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
.
همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم
آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود
.
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود
.
خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست
دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود
.
چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود
.
من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟
کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود

علیرضا بدیع

چه فرقی می کند اصلا؟

چهارده فوریه باشد یا بیست و نه بهمن،
ولنتاین یا سپندارمزگان،
زمستان باشد یا تابستان،
چه فرقی می کند اصلا؟
برای ابراز علاقه، بهانه لازم نیست...
هر روز، هر لحظه؛
بی بهانه دوستت دارم...
بی هیچ حرفی حتی،
چشمانم مرا لو می دهد...
خواستم بگویم خوشحالم ،
از بودنت...
همین بودنت برای شاد بودنم کافی ست،
خرس عروسکی بخری یا قلب شکلاتی؛
حتی یک خط شعر بفرستی از سعدی،
هر چه باشد؛
هرچه باشی،
جانی...
یک دلیل خوب هستی برای شادی..!

"" از برگه مینی مخاطب خاص ""

از این شکسته دل چرا، کسی خبر نمی‌کند؟


از این شکسته دل چرا، کسی خبر نمی‌کند؟
شب سیاه بی‌کسی، چرا سحر نمی‌کند؟

نه عاشق مسافری، نه مانده‌ره مهاجری!
به شهر خسته‌ی دلم، چرا سفر نمی‌کند

چو زورق شکسته‌ای، به موج غم نشسته‌ای
دگر ز ما شکستگان، کسی خبر نمی‌کند!!

به روی دیدگان من، خدای من که بسته در؟
مگر به دیدگان تر، کسی نظر نمی‌کند؟

به شهر صبر و خستگی، سرای دل‌شکستگی
چرا به کوی خستگان، کسی گذر نمی‌کند؟

ز جان که شسته‌ایم دست! ز باده گشته‌ایم مست
چرا ز جان خسته ام، کسی حذر نمی‌کند؟

چو قامتم خمیده شد، به پیله غم تنیده شد
نگاه عاشقانه کس به چشم تر نمی‌کند؟

کویر دل چو تشنه شد، نصیب او سراب شد
نگاه ابر آسمان، به‌ما نظر نمی‌کند؟

اگر وصال جنتش، نمی‌شود نصیب ما
ز دوزخ جهان چرا، مرا به در نمی‌کند؟

مگر نگفته او بخوان، اجابتش از او بدان
دعای نیمه شب چرا، دگر اثر نمی‌کند؟؟

اگر که بنده‌ای بدم، مرا فقط تویی خدا
کلید بندگی چرا، گشوده در نمی‌کند؟

به جمع مست عاشقان، خروش دل به صد زبان
طلسم عاشقی چرا، دگر ثمر نمی‌کند؟

رسول مهربانی‌اش مگر نکرده دعوتم
بر این حبیب پشت در، چرا نظر نمی‌کند؟

اگر که دست کوچکم، نمی‌رسد به‌دامنت
تو دست خود دراز کن... خدا که قهر نمی‌کند

اگر که مشق زندگی، نوشته‌ام پر از غلط
از این کلاس روزگار، مرا به در نمی‌کند

کیوان شاهبداغی

اگراز یاد تو یادی نکنم......میشکنم


من در این خلوت خاموش سکوت


اگراز یاد تو یادی نکنم......میشکنم


سهراب سپهری

تو باشی ...

تو باشی،
باران باشد،
یک کوچه‌ی بی‌انتها باشد
به دنیا می‌گویم:
خداحافظ...

"یغما گلرویی"

دیوانه ..


دیوانه

دلت که گیر باشد، مثل من

تمام خیابانهای شهر را پیاده راه می‌‌روی..


"امیر وجود"

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

مثل گیسویی که باد ، آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند

با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند

اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند

مژگان عباسلو

قول می دهم تا بهار بمیرم...


قول می دهم تا بهار بمیرم
----------------
دوستم داشته باش
تنها تا بهار
تنها تا آخر این برف سنگین
تنها تا زیر کرسی سرد مادر بزرگ
....................
من گرمی دستان تو را کم دارم
ودلم می لرزد از سرمای شبهایی که تو نیستی در واژه های شعرسردم
من دلم برای برگهای پار که زیر لگد ها ی بازیگوش
به فراموشی زمستان رفتند تنگ می شود
من دارم با پاییز فراموش می شوم
و می دانم با آب شدن این آدم برفی عاشق که شال گردن تو را با خود به یاد گار دارد
آب می شوم
می دانم این بهار حتی یاد مرا هم به یاد نخواهی آورد
فقط بگو که تا پس این زمستان تلخ
یاد مرا در صندوقچه ی خاک گرفته ی احساست به امانت می گذاری
قول بده دختر آرزوهای من
بگذارتا بهار امید من نمیرد
من هم قول میدهم تا بهار بمیرم


پژمان رنجبر