از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود

غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود
تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
.

 زنده یاد نجمه زارع

شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست ؟

شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست ؟
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست ؟

برایت اتفاق افتاده در یک کافه‌ی ابری
ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست ؟

خوش و بش کرده‌ای با سایه‌ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست ؟

چه خواهی کرد اگر هر بار گوشی را که برداری 
نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست ؟

حواس آسمانت پرت روی شیشه‌های مه
سکوتت جار و جنجال کسی باشد که دیگر نیست

شب سرد زمستانی تو هم لرزیده‌ای هر چند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست ؟

تصور کن برای عید‌های رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست

شبیه ماهی قرمز به روی آب می‌مانی
که سین‌ات هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست

شود هر خوشه‌اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال کسی باشد که دیگر نیست

چه مشکل می‌شود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها الحال کسی باشد که دیگر نیست

رسیدن سهم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی‌ات کال کسی باشد که دیگر نیست

شهراد میدری

نامهربانِ من !

با اینکه رفته‌ای...
تو ،
هنوز 
یک دنیا شعری ،
نامهربانِ من ...!!!

.
.
.
.
.
.
یاشار تهرانی

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

 

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

 

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

 

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

 

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

 

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

 

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

ساده می گذری..

ساده می گذری
از منی که
به پیچیده ترین شکل ممکن
گرفتار تو ام... !


؟


آن لحظه که بی تو سر آید ،


 مرا مباد ...


" فریدون مشیری "

اگر تو نبودی ، عشق هم نبود..

اگر تو نبودی ، عشق هم نبود

همین طور اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی ، زمین یک زیر سیگاری گلی بود

جایی برای خاموش کردن بی حوصله گی ها .

اگر تو نبودی ، من کاملا بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم

جز دوست داشتن تو .


" رسول یونان "

خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم

افسوس که ما می خواستیم

زمین را آماده ی مهربانی کنیم

خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم

اما شما که پس از ما می آیید

اگر بدانجا رسیدید که

انسان ، یاور انسان باشد ...

از ما به بزرگواری یاد کنید .


" برتولت برشت "

افسوس

افسوس ؛

که از " تو و من "


در این دیار


هرگز

 

" ما " زاده نخواهد شد !


سعید آزاد

هر نسیمی که نصیب ، از گل و باران ببرد

هر نسیمی که نصیب ، از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر ، به کنعان ببرد

آه از عشق ، که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده ، به زندان ببرد

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از ، دختر یک خان ببرد

ماهرویی ، دل من برده و ترسم این است 
سرمه بر چشم کشد ، زیره به کرمان ببرد

دودلم ، اینکه بیاید من معمولی را 
سر و سامان بدهد ، یا سر و سامان ببرد

مرد آنگاه که از درد ، به خود میپیچد 
ناگزیر است ، لبی تا لب قلیان ببرد

شعر کوتاه ، ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را ، "آه" به پایان ببرد

شب به شب ، قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!

( شاعر : حامد عسکری )

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست 
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست


دیگر دلم هوای سرودن نمی کند 
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست


سربسته ماند بغض گره خورده در دلم 
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست


ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد 
ای وای ، های های عزا در گلو شکست


آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود 
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست


" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت 
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست


فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند 
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم 
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست

  

قیصر امین پور

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر

روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است

قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم

که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم

امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم

نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم

گر تفنگی برسانند به من، نامردم

تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!


زهرا شعبانی

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه

هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه


پریناز جهانگیرعصر


برگرفته ازآدرس 

 http://www.shereno.com/39976/35138/339289.html


دوستان گرامی
با سلام  و عرض تشکر بابت اینکه ما را قابل دانستید و به وبلاگ خودتون سر زدید.

عزیزانی که معتقد هستند این شعر به استاد شهریار تعلق دارد ،

 لطفا به سایت " شعر نو " مراجعه فرمایند .

مانا و موفق باشید 

برای دختران کوبانی ...

دنیایی عاری از جنگ
-------
روزی خواهد آمد
که من و تو
تفنگ هایمان را زمین بگذاریم
و بی تیر و خشاب و کینه
به شقیقه های هم
عشق شلیک کنیم
تو زن باشی با همه ی خصوصیات خداگونه ات
و من
مردی
با تمام خصوصیات انسانی اش
دستهای قشنگ تو به این خشم تحمیلی عادت ندارند
تو باید گل بکاری روی ناخن هایت
من کتاب در افکار پوسیده ام
کاش
یکی
نا امیدی این روزهای مرا به تغییر آدم ها بخواباند
این روزها من
دلم خواب های خوب می خواهد بانو

---

پژمان رنجبر 

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی
نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی
چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای
بند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنی
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌کنی
طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز می‌کنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی
پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی
تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز می‌کنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز می‌کنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز می‌کنی

مولانا

من مهربانی را ستایش می کنم ؛ آیینم این است ..

من دل به زیبایی ،
به خوبی می سپارم
دینم این است..
من مهربانی را ،
ستایش می کنم
آیینم این است..
من رنج ها را با ،
صبوری می پذیرم .....
من زندگی را دوست دارم .....
انسان و باران و چمن را ،
می ستایم ......
انسان و باران و چمن را ،
می سرایم .....
در این گذرگاه !!
بگذار خود را گم کنم در عشق ،
در عشق .....
بگذار از این ره بگذرم با دوست ،
با دوست .......


"فریدون مشیری"

من مهربانی را ستایش می کنم ؛ آیینم این است ..

من دل به زیبایی ،
به خوبی می سپارم
دینم این است..
من مهربانی را ،
ستایش می کنم
آیینم این است..
من رنج ها را با ،
صبوری می پذیرم .....
من زندگی را دوست دارم .....
انسان و باران و چمن را ،
می ستایم ......
انسان و باران و چمن را ،
می سرایم .....
در این گذرگاه !!
بگذار خود را گم کنم در عشق ،
در عشق .....
بگذار از این ره بگذرم با دوست ،
با دوست .......


"فریدون مشیری"

دخترِ خیام ! یک جرعه شرابم می دهی ؟

دخترِ خیام ! یک جرعه شرابم می دهی ؟

دزدکی بابا نفهمد شعــر ِ نابم می دهی؟

مانده ام پشت ِ در ِ چوبی ، "بفرما"یی بگو

تشنه هستم از سفال ِ کوزه آبم می دهی؟

تا نلرزم بیش از اینهـا در شب ِ موهای ِ تو

از دو چشم ِ روشن ِ خود آفتابم می دهی؟

نم نم ِ باران ِ انگــور است و عطر ِ کاهگل

دست در دست ِ نسیمت پیچ و تابم می دهی؟

زخمه برمیداری از دل چین به چین با دامنت؟

رقص ِ پرشور ِ دف و چنگ و ربابم می دهی؟

بیتی از لبهــای ِ من بر بیتی از لبهــای ِ تو

یک رباعی سهم ِ این حال ِ خرابم می دهی؟

میهمانم می کنــی با نان ِ داغ ِ گردنت؟

زیر ِ پیراهن دو تیهوی ِ کبابم می دهی؟

این همه اختــرشناسی برده ای ارث از پدر

ماه ِ من! از آسمانت یک شهابم می دهی؟

راز ِ تقویــم ِ جلالـــی در قد ِ موزون ِ توست

در گذر از غم شماری ها شتابم می دهی؟

می گذاری بالش ِ بازوی ِ خود زیـــر ِ سرم؟

خسته ام بر روی ِ سینه جای ِ خابم می دهی؟

گزمه های ِ مست ِ سلجوقی نیافتد چشمشان

چهـــره می پوشانی و کمتــر عذابم می دهی؟

مادرم را می فرستم سمت ِ نیشابورتان

در دل ِ تاریخ، یک "بله" جوابم می دهی؟

 

شهراد میدری

شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم

شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم

می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم


می سپارم یال و کـــوپال پریشان دست باد

های و هــوی گریه های بیقراری می شوم


می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد

بی خیال آنهمه قانـون مداری می شوم


شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند

من فقـط ننگــم دلیل شرمساری می شوم


جای خونت  خــون  دلها می خـورم از دست عشــق

اشکم و می جوشم و چون چشمه جاری می شوم


پنج ِ وارونه به روی هر درختی می کشم

پنجــه روی قلب های یادگـاری می شوم


می کشم با " آ "ی آهم میله میله دور خود

خیـــره بــر آواز غمگیــن قنــــاری می شوم


تا کــــه چشمانت خرامان باز از اینجـا بگذرد

در کمین، دیوانه ی لحظه شماری می شوم


"دوستم داری؟"  میـان کـــوه نعــره می زنم

دلخـوش پژواک " آری.. آری.. آری" می شوم


عاشــقت هستم نمی خواهی چـــرا باور کنــی؟

عاشقت هستم که از دستت فراری می شوم


عاقبت یک شب به قعــر دره ات خواهم پرید

سینــه چاک تو غـــزال ِ بختیاری می شوم

 

"شهراد میدری"

جان بود و دلی ما را

جان بود و دلی ما را ، دل در سر کارَت شد


جان مانده چه فرمایی، در پای تو افشانم

انوری

شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام

شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام
یک بغل دلواپسی یک سینه غم آورده ام


 خسته و در مانده ام می جویمت در فالها
با توام ! باور نداری قهوه هم آورده ام


 این غبار راه را از شانه هایم پاک کن
عشق را از جاده ی پرپیچ وخم آورده ام


 آرزوی روزهای دور احساس منی
حکم کن هر جور خواهی متهم آورده ام


 بی تومی لرزد دلم آرامشم از من مگیر...
این دل ویرانه را از شهر بم آورده ام


 بی تو گاهی فکرهای ظاهرا بد می کنم
حرف آخر را بگویم بی تو کم آورده ام

؟؟؟

گاهگاهی که دلم می گیرد

گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز …

حمید مصدق

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد 
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری

 

ای از خود من با خود من آشناتر

ای از خود من با خود من آشناتر
آیینه ای از تو ندیدم باصفاتر

” ای کاش من هم مثل تو آیینه بودم”
آیینه ای از راستی هم بی ریاتر

اسطوره هم، رنگ حقیقت دارد اینجا
وقتی تو باشی از خدایان هم، خداتر

حِس می کنم دانستنت کاری ست دشوار
تو کیستی،ای تو از ادراکم فراتر ؟ :

از پنجره،از آسمان،ازعشق،از من
دلبازتر،باران تر،آبی تر،رهاتر

توچیستی ؟ یک نقطه چین تا بی نهایت …
یک راز،امّا از همه عالم رساتر

دریاب آواز مرا ای قله ی دور
از من نخواهی یافت هرگز همصداتر !


"سهیل محمودی "

می بوسمت

می‌بوسمت


و ماه می‌شوم


بر سینه‌ی تو


آویخته به زنجیری که


دست‌های من است

با خیالت


زندگی می‌کنم


و با خودت


عاشقی



عباس معروفی

تنها نبودنت

ما بین تمام تـوهـم های بـودنـت

تـنـها نبودنت است کـه حـقـیـقـت دارد!

---

امید جشن سده

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم


مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم

من از این زندگی سخت اگر آخر کار
مرگ را ساده و آسان نکند می ترسم

نه که از بوسه ی معشوق بترسم هرگز !
از گناهی که پشیمان نکند می ترسم ...

یاسر قنبرلو

من مست غم عشقم

من مست غم عشقم با خنده خمارم کن
صیاد اگر هستی ، با بوسه شکارم کن
آتش به تنم افتد بگریز به آرامی
خاکستر جان هستی ،هر لحظه بهارم کن
آرام بگیر از من گهواره ی تنهایی ...

ای سنگ صبور من از غصه ندارم کن
بی شک همی افتد بر خاطرمان یادی
سرمست از این خلوت، تو بوسه نثارم کن ...

؟

من به مردی «وفا» نمودم و او

من به مردی «وفا» نمودم و او
پشت پا زد به «عشق و امیدم»

هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن «دل» که مفت بخشیدم

...

دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد!

او که می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد؟! ...

فروغ فرخزاد

چقدر باید بگذرد ..

چقدر باید بگذرد

تا آدمی

بوی تنِ کسی را که دوست داشته

...

از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد

تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟...

آنا گاوالدا

ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!

ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!

پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم

بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را

صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی!

با یافتن چشم تو آرام گرفتم

چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی..

چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت..

بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی...


علیرضا بدیع

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم

نشد شبیه تو باشم, نشد, بلد نشدم

 

اگرچه شد بدی ات زخم بر دلم بزند

ولی نشد که خیال تو را به هم بزند

 

بدی نمی کنم و از دلم نمی آید

منی که از بدی ات هم بدم نمی آید

 

نشسته ای به دلم مثل پیرهن به تنم

گذشته کار من از اینکه , از تو دل بکنم

 

مزن به این در و آن در که دست بردارم

تو هر چه هم بکنی باز دوستت دارم

 

خوشم به حال دلم که به درد تن داده است

خوشم, همینکه خیال تو را به من داده است..

 

سمیه محمدیان

گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من

گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من

پرسیدی و فتاد به لکنت زبان من 


در سبز و آبی تلاطم دریای چشم تو

شد همچو کبک و برف قصه ی راز نهان من 


با یک نگاه در غم عشقت بسوخت دل

آش نخورده است مثل داستان من


دل بردی و حواس و همه هوش و هستی ام

تنها ز بار غافله جا مانده جان من


عمریست در دلم هوای همان چند ثانیه

آشفته گشته از تو زمین و زمان من


سرتاسر جهان من آن خال روی توست

عالم چه کوچکست به پیش جهان من

 

"نیما سعیدی"

خورشید را میدزدم فقط برای تو!

خورشید را میدزدم فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو می فهمی 
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت .
می دانم! آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده ..چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟!

"شل سیلوراستاین"

غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد

غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد

که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد

 

ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم

نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد!

 

نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم

دلش می خواهد آن "بامی که برفش بیشتر..." باشد

 

نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد

چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟

 

چنان بی تاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم

که دختربچه ای مشتاق لبخند پدر باشد!

 

حسین دهلوی

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

 

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار

بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

 

ترسم این نیست که او با لب خندان برود

ترسم این است که او روز مبادا برسد

 

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است

عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌ !

 

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ..

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

 

احسان افشاری

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم

بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم

پیچیده به پای دل من پیچش مویت

تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم

کم بودن اسپند در این شهر سبب شد

دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم

طعم عسل عالی لب‌هات دلیلی‌ست

تا مشتری دائم کندوی تو باشم

تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است

من رفتگری در پل خاجوی تو باشم


امیر سهرابی

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

باز انگار سر غائله داری چه کنم؟

پیش آرامش من سخت به هم میریزی

من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟

متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز

دور افتاده­ ای و فاصله داری، چه کنم؟

خود تراشیده ­ای اش، پیکره ­ای را که منم

حال با پیکره ­ات مساله داری، چه کنم؟

میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی

اشتیاقی تو به این مشغله داری، چه کنم؟

آبشاریست خروشان که مرا خواهد برد،

گیسوانی که به دوشت یله داری چه کنم؟

  " ای که با سلسله ­ی زلف دراز آمده ای"

با اسیری که در این سلسله داری چه کنم؟


مهرداد نصرتی

باران که می بارد جدایی درد دارد

باران که می بارد جدایی درد دارد

دل کندن از یک آشنایی درد دارد

 

هی شعر تر در خاطرم می آید اما

آواز هم بی همنوایی درد دارد

 

وقتی به زندان کسی خو کرده باشی

بال و پرت، روز رهایی درد دارد

 

دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی

آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد

 

تقصیر باران نیست این دیوانگی ها

تنها شدن در هر هوایی درد دارد

 

باید گذشتن را بیاموزم دوباره

هرچند می دانم جدایی درد دارد.


مجتبی شریف

امروز هم ..

امروز هم با "بی تو" بودن گذشت. 
خوش به حال "یادم" که همیشه باتوست...... 

?

از پا افتادم

از پا افتادم

آنقدر تو را قدم زدم

حسین ناصری

وقتى تو میایى

وقتى تو میایى
به سرزمینى خوشبخت بدل مى شوم
به سرزمینى پر از آواز پرنده
وقتى تو مى روى
سر در گریبانم...

مثل مردمى که
کسى را از دست داده اند.

اوکتای رفعت

تـــلــخ تـــر از انــتـــظار . . .

تـــلــخ تـــر از انــتـــظار . . .

انـتـظاریست که مـــی دانی پـایـان خــوشــی ندارد

امـــــــّا

...

بــــاز هــــم دل به پــایـــانـــی خــــوش مــی بــنــدی . . .

؟

سری درد می کرد و تو سردبودی

سری درد می کرد و تو سردبودی
چرا بدترین شکل همدرد بودی

تو هم مثل من توی لب تاب حیرت
دراین شام بی وقت ، وبگرد بودی؟

...

و من هی بهانه، بهانه ، بهانه
-وتو.... اعتنائی نمی کرد... بودی

درون تبم آتشی تازه می شد
که تو مارماهی خونسرد بودی

به سنجاق روح تو پیوست بودم
تو؟.... آنی که کرده مرا طرد ... بودی

چه گفتی چه جفتی ؟!...خیالات واهی
توتنها ...توتنها ، تو یک فرد بودی
.........
ومن زن شدم در کنارت بمیرم
عزیزم تو هم مثل من ...مرد بودی؟!

مرضیه اوجی

این‌که دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟

این‌که دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟
این‌که از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم
اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم‌دار می‌خواهد مگر؟
با زبان بی‌زبانی بارها گفتی: برو!
من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟
روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود
خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟

مهدی مظاهری

نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !

نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !

ز کارت حیرتی دارم ٬ نه با جمعی نه تنهایی

گهی از خنده گلریزی ٬ مگر ای غنچه گلزاری ؟

گهی از گریه لبریزی٬ مگر ای ماه ٬ دریایی ؟

چه می کوشی به طنّازی ٬ که بر ابرو گره بندی

به هر حالت که بنشینی ٬ میان جمع ٬ زیبایی

درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر

چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی

گهی با من هم آغوشی ٬ گهی از ما گریزانی

بدین افسونگری ٬ در خاطرم چون نقش رویایی

لبت گر بی سخن باشد ٬ نگاهت صد زبان دارد

بدین مستانه دیدنها ٬ نه خاموشی ٬ نه گویایی

گهی از دیده پنهانی ٬ پریزادی ٬ پریرویی

گهی در جان هویدایی ٬ فرح بخشی ٬ فریبایی

به رخ گیسو فرو ریزی که دل ها را بر انگیزی

از این بازیگری بگذر ٬ به هر صورت دلارایی

زبانت را نمی دانم ٬ نه بی شوقی ٬ نه مشتاقی

نگاهت را نمی خوانم ٬ نه با مایی ٬ نه بی مایی !!

" مهدی سهیلی "

دلم گرفته ..

من دلم گرفته است

هر چه می روم نمی رسم

رد پای دوست…

...

کوچه باغ عشق…

سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟

؟

نگران نباش

نگران نباش

نمی شود دوستت نداشت

لجم هم که بگیرد از دستت

دفترچه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود !

؟

من رد پای توام

جنگل
رد پای باران است
ویرانه
رد پای توفان
من...

رد پای توام
همیشه پشت در خانه ات
تمام می شوم..

علیرضا راهب

آن قدر نیا

نیا
آن قدر نیا
که دلم هر روز
برای خودم تنگ‌ و تنگ‌تر شود

...

نیامدی و
این بهار هم بی ‌تو به سر شد...

نیا
بی تو دیوانی را از بر میکنم

؟