بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر
امـــــــا دلت میگیرد
وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند
جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .
بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر
امـــــــا دلت میگیرد
وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند
جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .
سرزنشم نکن اگه نا آرامم ..
آخه حالش از دلم خیلی بهتر است
شیشه ای که با پُتک بر آن کوبیده اند ...
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺑﻮﺩ!
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻧﺒﯿﻞ پرازﻣﻌﺠﺰﻩ !
ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﻮﺯﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ
ﺍﻟﻨﮕﻮﯾﺶ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩ!
ﻓﺼﻞ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﮕﯽ/ﺑﺎﺏ ﺩﯾﻠﻦ
من قدرت حدس زدن احساست را ندارم !
اگر از من دلخوری ، با من حرف بزن !
دوستی ها با نگفتن ها به پایان می رسد
گلایـه کارو از خـدا و جـواب سهراب سپـهری ...!!! ( تیکه از کتاب کفر نامه کارو)
********
ابتدا گلایه : خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
*********
این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا:
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.
با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم
تا دوست را به یاری
نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم
توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها"
بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها
دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت
بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می
زند
یاد "تنهایی" را در سرت زنده
میکند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و
نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی"
را احساس کردم
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد ، هیچ فاصله ای دور نیست ،
هیچ زمانی زیاد نیست
و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند !
محکم ترین برهان عشق ، اعتماد است …
شـاید تو
سکـوت میان کلامـم بـاشـی
دیده نمیشـوی
اما مــن، تـو را اِحساس مـیکنم
شاید تو
هیاهــوی قلبم باشـی
شـنیده نمیشوی
اما مـن، تـو را نـفس مـیکشم.
گذشت ، دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم …
یک بار از دیار … یک بار از یاد …
یک بار از دل … و یک بار از دست …
پسر گرسنه اش می شود ،
شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند
پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
دل من...
چه خردسال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساده
سال نومی شود.
زمین نفسی دوباره می کشد.
برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.
سهم ما چیست؟..
نقش ما چیست؟...
پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار ...
سال نو بر همه عزیزان مبارک باد
خدایا دلتنگم...دلتنگ چه! نمیدانم!
راستش رابگویم
دلتنگ همانی ام که نه تو دانی ونه من...
!نه!نه!
بگذار راستش راگویم!
نه دلتنگ لحظه های تازه ام
و نه دلتنگ شروع دوباره..
دلتنگم...دلتنگ خود خود تو...!
حرف بزن ابر مرا باز کن...
دیر زمانیست که بارانی ام ....
من دارم سعی میکنم،
شبیه جماعت شوم...
اما!!
میشود کمکم کنید..
آی جماعت،
شما دقیقأ چه رنگی هستید؟!
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت
با کدام عمر دراز؟
نوح اگرکشتی ساخت عمر خود را گذراند
با تبر روز وشبش بردرختان افتاد
سالیان طول کشید
عاقبت اما ساخت…
پس بگو ای سهراب شعر نوخواهم ساخت
بی خیال قایق…
یا که میگفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد…
این سخن یعنی چه؟
باشقایق باشی… زندگی خواهی کرد؟
ورنه این شعر و سخن یک خیال پوچ است…
پس اگرمیگفتی تا شقایق هست حسرتی باید خورد جمله زیباتر بود
توببخشم سهراب که اگر در شعرت نکته ای آوردم انتقادی کردم…
بخدا دلگیرم ازتمام دنیا…
از خیال و رویا…
بخدا دلگیرم
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
شکسپیر میگه:
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد
شکسپیر می گوید: بدترین گناه این است که به کسی که تو را راستگو می پندارد دروغ بگویی
این دوتا متن زیر را شکسپیر نگفته :
یک بوسه برای قلبم یک بوسه برای تو یک گلبرگ با عطر شعرم همراه نامه های تو گرچه از تو یه جوابم نگرفتم این همه سال می نویسم یا نوشتم هرچه بود حال و احوال نامه های بی جواب نغمه های بی جواب نامه بر باد نامه بر آب به نشون و اسم اون که اومد و رفت مثال یه خواب
شب ها چراغ دلت رو روشن بذار تا فرشته ها راه پاکی رو گم نکنن. شب های بی فرشته سنگین میگذره مثل روز های بی تو
دوست داشتن مثل پروانه است!
یه پروانه را با دستات می گیری.
بدش می خوای ببینی زنده هست؟
انگشتاتو باز کنی ....
فرار میکنه.
محکم بگیری....می میره.
دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست
دوستت دارم به چشمانی که رنگش رنگ شبهاست
به آن نازی که در چشم تو پیداست
به لبخندی که چون لبخند گلهاست
به رخسارت که چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار و عشق و هستی
به قرآنی که او را می پرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم
تو را من دوست دارم....میپرستم
آدمی دو قلب دارد !
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند
برگرفته از http://ariaclick.com
دلایل اصلی ناکامی در یادگیری زبان
بشر در هیچ دورهای این چنین با حجم انبوهی از دادهها و اطلاعات مواجه نبوده است. سرگردانی انسان امروز،
انتخابی مناسب از بین هزاران امکانی است که عمر کوتاهش را بر نمیتابد و این سرگردانی، در انتخاب روشی
مناسب برای یادگیری یکزبان بین المللی با گستره تولید جهانی، صد چندان شده است. کتابها، فیلمهای صوتی -
تصویری، کلاسهای آموزشی رسمی و غیر رسمی، نرم افزارها و پهنه گسترده اینترنت در کارند تا امر فراگیری یک زبان
خارجی تحقق یابد. آیا اشکال در بهره هوشی ما دانش آموزان و دانشجویان ایرانی است که با گذراندن بیش از ده
سال از دوران راهنمائی تا دانشگاه هنوز نتوانستهایم در حد قابل قبولی زبان بیاموزیم؟ چرا ما دانش آموزان و
دانشجویان ایرانی با گذراندن بیش از ده سال، از دوران دبیرستان تا دانشگاه، هنوز نتوانستهایم در حد قابل قبولی
زبان بیاموزیم. بدون شک اشکال در بهره هوشی و توانائیهای ما نیست بلکه مشکل در روشها و تکنولوژیهایی است
که ما با استفاده از آنها زمان بزرگی از زندگی خویش را از دست دادهایم. عمدهترین دلایل ناکامی در فراگیری زبان در
کشور ما بقرار زیر است:
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره
نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب درسی دوران مدرسه واقعاً سرودهی چه کسی است؟
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، تصویر زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همهی ما آشنا باشد. بله این تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب درسی فارسی است و شعر معروفی که سرایندهاش حبیب یغمایی معرفی شده است.
اما این شعر در واقع ترجمهی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشارهای نشده است.
شکسپیر گفت:
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...
زندگی کوتاه است ...
پس به زندگی ات عشق بورز...
خوشحال باش
و لبخند بزن
فقط برای خودت زندگی کن و ...
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
زندگی این است...
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
اولینبار در زمان وزارت فرهنگ دکتر خانلری، گروهی زبانشناس دور هم جمع شدند و قانونی گذاشتند که تا سالها کتابهای درسی ما بر اساس آن تنظیم میشد. این قانونها شامل چیزهای ساده بود
غلامحسین صدری افشار معتقد است: وقتی ما زبان پیوندی فارسی را با زبان صرفی عربی مینویسیم، همیشه با استثناها مواجه هستیم. اما فرهنگستان باید با ایجاد قوانین برای آراستگی خط فارسی تلاش کند.
این فرهنگنویس پیشکسوت دربارهی آشفتگی رسمالخط فارسی عنوان کرد: همانطور که در مقدمهی «دستور خط فارسی» نوشته، خط ما خط عربی است و این خط برای زبانهای صرفی به درد میخورد. در زبانی چون عربی از «ع» و «ل» و «م» میتوان واژههایی چون معلم، تعلیم، علم، علامه، علیم و عالم را ساخت، یعنی ریشه با چیزهای دیگر ساخته میشود. در حالیکه فارسی زبانی پیوندی است و در این زبان به اول و آخر واژه چیزی اضافه میشود و معنا را تغییر میدهد. برای نمونه به «دانش» چیزهایی اضافه میشود و واژههایی چون دانشمند، دانشدوست، دانشپرور و از این دست ساخته میشود. یعنی کلمه دانش تغییر نمیکند و فقط به اول و آخرش چیزی اضافه میشود. انگلیسی هم اینگونه است.
مسئله رفتن به بهشت نیست . آموختن هنر در بهشت بودن است در هرجا که باشی ...
سخنان اشو به مریدانش در بیش از ششصد کتاب منتشر و به بیش از سی زبان ترجمه شده است. اشو در 19 ژانویه 1990 کالبد خاکی اش را ترک گفت اما مرکز او در هندوستان همچنان بزرگترین مرکز رشد روحی در دنیاست.
در زیر جملات زیبایی از اشو را می خوانید:
ادامه مطلب ...قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
باتو، همهی رنگهای این سرزمین مرا نوازش میکند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی مناند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان مناند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود میخواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیدهاند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایهی ماست در دست خویش دارد
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری "سعدی"بدون اغراق باید گفت یکی از شیرینترین ژانرهای ادبیات که نه تنها در ادبیات سرزمین ما بلکه در ادبیات جهان طرفداران فراوانی دارد ادبیات عاشقانه است; تا جایی که گاه با آمدن نام ادبیات و به خصوص شعر، ویژگی عاشقانه بودن برای خواننده تداعی میشود. با آنکه تنها یکی از شاخههای ادبیات ادب عاشقانه است و این دو علت دارد: یکی این که شاعران عاشقانه پرداز در تاریخ ادبیات ما نسبت به سایر شاعران بیشترند و دوم اینکه به نظر من یک دلیل علمی و رواشناختیاش این است که انسان در هر طبقه و گروه اجتماعی و با هر دیدگاهی که باشد اصولا در زندگی خود یک بار هم که شده عشق را تجربه میکند و این دلیل دوم، دلیل اول را هم در برمیگیرد و وقتی از زاویه معرفت شناسانه شرقی و اسلامی به این موضوع بنگریم، انسان در سرشت خویش، عشق را از خداوند امانت گرفته است و عرفای ما اعتقاد دارند آن امانتی که خدا در روز الست برآفریدگان عرضه داشت و تنها انسان توانست آن را بر دوش گیرد، همین عشق است:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند (حافظ)