از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

عبور تو


دیروز
عبور تو در کوچه ها وزید
و هنوز،
دهان پنجره ها باز مانده است

"
ابوالفضل پاشا"

جوانی ام


جوانی‌ام
گوشه‌ی آغوش تو بود
لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی
پیدایش می‌کردم

 
آغوشت را  باز کردی
برای رفتن‌ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم

 

"شهاب مقربین"

روسری اش


یک لحظه باد
روسری اش را کنار زد
از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد.

"محمد حسین ملکیان "

چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست


چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست

بازوانت تکیه گاهم بود و نیست

 

دل به درگاه  تو روی آورده بود

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

 

خاک پایت سرمه ی چشمان من

چشم تو سوی نگاهم بود و نیست

 

کوچه گرد شام غم بود این دلم

روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست

 

برق چشمانت شرر می زد به دل

شمع شب های سیاهم بود و نیست

 

لا ابالی بودم و مسحور عشق

مستی ام تنها گناهم بود و نیست

 

باز گرد ای ماه پنهان در خسوف

سایه ای دیده به راهم بود و نیست

 


زهره طغیانی

بیا باز فریب بخوریم


بیا باز فریب بخوریم
تو فریب حرف های مرا و
من فریب نگاه تو را ...
مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد
که تو از من چشم برداری و
...من نگویم
که دوستت دارم

 

"شهاب مقربین"

صدایت


می شود صدایت را

همیشه در خواب من

جا بگذاری؟

 

"عباس معروفی"

جهان


جهان

از چشم‌های تو شروع می‌شود

و جایی در امتداد آشفتگی موهات

به باد می‌رود...

 

"کامران رسول زاده"

هزار سال پیرتر شده ام


هزار سال پیرتر شده ام
نمی دانم بوسه تو مرا
هزار ساله کرد
یا زمین هزار بار بیشتر
به دور خورشید گشته است.

"
بیژن جلالی"

هوس بوسیدنت را چه کنم؟


از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت فقط مرا می بیند
و لبخند همیشگی‌ات
لحظه های نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت را چه کنم؟

"
گیلدا ایازی

دستانت را می خواهم


دستانت را می خواهم

برای تنم

که دلتنگ نگاه توست

و لبهام

نمی داند چه رنگی ببوسد

که زیباتر جلوه کنی

شاید شرابی

که مست کند شبانه های ما را

شاید ارغوانی

که مرا یاد لبهات بیندازد

مدام

به تو فکر کنم

به بوسه هات

و مدام

در خوابت به سپیدی قو

شناور باشم آرام.

 

"عباس معروفی"

می خواهم گوش باد را بگیرم


می خواهم

گوش باد را بگیرم

که این همه دور موهایت نپیچد

و با زندگی ام بازی نکند!

تو هم کاری بکن

مثلا دکمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع کن

و فکر کن پیاده رو خیس است.

 

"غلامرضا بروسان"

عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد


عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد...
یعنی تو با صدای من سخن گویی...
با چشمان من ببینی...
و جهان را با انگشتان من کشف کنی...

"نزار قبانی"

هیچ نگوید


باید کسی را پیدا کنم
دوستم داشته باشد
آنقدر
که یکی از این شبهای لعنتی
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید
هیچ نگوید...
هیچ نپرسد...

"منبع: نت"

عشق یعنی


 عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو اشتباه بگیرند!
وقتی به تو تلفن می زنند... من پاسخ دهم...
و آنگاه که دوستان مرا به شام دعوت کنند... تو بروی...
و آنگاه که شعر عاشقانه ی جدیدی از من بخوانند...
ترا سپاس گویند.

 

"نزار قبانی"

نگاهت می کردم


داشتم نگاهت می کردم
نگاهت می کردم...
گفتم وای! چه زیبا شده ای! بانوی من!
دستم را گرفتی
خدا گفت: چه لحظه‌ی باشکوهی!
شماها عشقبازی کنید, من هم خدا می شوم و...
خلقت جهان را شروع کرد
سه روزش صرف اندام تو شد
سه روزش خرج دست های من

روز هفتم صدای تو را جوری درآورد که تا ابد دلم بریزد...

"عباس معروفی"

خسته ام


خسته تر از پروانه
سالهاست
گرد رویاهای سرخ باغچه خویش
پر می زنم و هنوز
غربت تلخ همیشه را،
مزه می کنم...

من خسته ام...
و هیچ حاجتی به تایید هیچ پروانه ای نیست...
کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره های عریان عمر هزار پروانه را،
به سوگ بنشینی...

من خیس خستگی ام...
بیا شانه هایت را
بالش خیل خستگی هایم کن...
شاید شبی...
زخم هایم را زمین بگذارم
...!

"بهمن قره داغی"

خسته بر شنزار سینه ات


خسته بر شنزار سینه ات،

خم می شوم
این کودک از زمان تولد تاکنون،

نخوابیده است!

 

"نزار قبانی"

تمثیل تو


دنبال وجهی می گردم

که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگی‌ات
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟

"عباس معروفی"

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا

زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد

زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم

زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

"محمدرضا عبدالملکیان"

مرا ببخش


مرا ببخش، اگر در آغوشت باز، دلتنگت می‌شوم

!

"سپیده داوودی"

به خاطر تو


زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس‌های گرم زمستانی‌ات
که هرچه سردتر می‌شود
زیباترت می‌کنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان می‌دهد
به خاطر آن پلی‌ور سفید یقه‌اسکی
که محشر می‌کند
و هر بار که می‌پوشی‌اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره‌ات می‌شکوفد از یقه‌ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می‌دهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوه‌ی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ می‌کنم هر روز
در لباس‌هایی که فصل را کوتاه
و بی‌همتا می‌کند پسند تو را
لباس‌هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ می‌شود
دستکش‌های نرمی
که از من نیز گرم‌ترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دست‌های توست
و آن چکمه‌های وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمی‌آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه‌دم
یک دنده وا می‌روی در گرمای مبل
و گوش نمی‌دهی به پیشنهاد من
که بارها گفته‌ام با کمال میل حاضرم
مأموریت بی‌خطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می‌کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می‌چسبانی به من
هنوز باورم نمی‌شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می‌نشینم
که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.

 

"عباس صفاری"

دنیا دیده


لازم نیست دنیادیده باشد

همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است


از میلیون‌ها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم می‌غلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن می‌افتد زیبا می‌شود

تلفن را بردار
شماره‌اش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن

از هزاران زنی که فردا
پیاده می‌شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند
.

 

"عباس صفاری"

سرنوشت


مرا به آغوشت کشیدی
به صلیبی که
سرنوشتم بود!

"شهاب مقربین"

ما مرده ایم


گفتی این‌جا نشد

آن دنیا به‌ هم می‌رسیم

نگاه کن!

ما مُرده‌ایم ،

ولی به هم نرسیده‌ایم هنوز!

 

"رضا کاظمی"

دست به دامن خدا بشوم


می خواهم با کلماتم

رمانی قد و قواره ات ببافم

بعد

آنقدر بخوانم و بخوانند

که چیزی به تنت نماند.

 

می خواهم با لب هام

نقطه نقطه بر تنت گل بنشانم

بعد

باغم را تماشا کنم

این باغ من است.

 

می خواهم با چشم هام

برای پیکرت لباس برازنده کنم

بعد

لباس ها را در بیاورم

از پیکری که خودم تراشیده ام.

 

می خواهم با دست هام

تنت را برسانم به خدا

بعد

دست به دامن خدا شوم.

 

"عباس معروفی"

مثل گنجشکها


مثل گنجشکها دوست دارمت...

مثل گنجشک هایی

که میدانند پای کدام پنجره ای ،

نزدیک کدام درخت...

مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی

میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب!

من گنجشکم!

مثل گنجشک ها دوست دارمت....

دانه بریزی

یا نریزی

دوستت دارم


دوستت دارم

و همین غمگین‌ترم می‌کند

وقتی که نمی‌توانم چهار فصل جهان را

بر شانه‌های تو آواز بخوانم

وقتی که بادی

برگ‌هایت را از من می‌گیرد...

درخت بالابلند من!

باور کن این همه خواستن غمگین است

برای پرنده‌ای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز می‌کند...

 

از:مریم ملک دار

باد که می آید


تازگی­ ها باد که می­ آید

پنجره­ ها را نمی ­بندم ...

می­ گویم شاید تو

در مسیر ملایم باد نشسته باشی...

"منبع: نت"

دغدغه هایت را به من بسپار


دغدغه هایت را به من بسپار

و  آرامشم را بگیر

هنوز شانه هایم برای تو خالیست

هنوز آغوشت ،

آرامترین ساحل امن جان من است

می دانی ؟!...

"منبع: نت"

می آیی


می آیی

با انار و آینه در دست هایت
یک دنیا آرامش در چشم هایت
و قناری کوچکی در حنجره ات
که جهان را
به ترانه های عاشقانه میهمان می کند.

 

می دانم تاپلک به هم بزنم
می آیی
و با نگاهت
دشت ها را کوه
کوه ها را پرنده می کنی

به قول فروغ:
من خواب دیده ام!

 

"رضا کاظمی"

بدهکار هیچ کس نیستم


بدهکار هیچ کس نیستم

جز همین ماه

که از پشت میله ها می گذرد

که می توانست

از اینجا نگذرد و

جایی دیگر

مثلآ در وسط دریایی خیال انگیز

بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پول دار

بدهکار هیچ کس نیستم

جز همین ماه

که تو را به یادم می آورد.

 

"رسول یونان"

 

تو بگو


تو بگو!

بی هوا چگونه نفس بکشم

تا عطرت را غافل گیر کنم؟

حواس پیراهنت را

به کجا پرت کنم

که دست تنهاییم به آن نرسد؟

وقت را چگونه می شود کشت

وقتی تنها چیزی که دارم

عقربه های گیج این ساعت است

که همیشه دور خودشان می چرخند؟

من از پنجره ای بی بخار می گویم

که اسمت را پاک فراموش کرده

از دری که نگاهش

روی شکل کفش هایت قفل شده

از دیوارهایی

که اطراف جای خالیت

ایستاده خوابیده اند

و از سقفی که از ترس نیامدنت

هرلحظه ممکن است خودش را خراب کند

تو بگو !

در این خانه

بی حضور تو

چگونه نمی شود زنده زنده مرد؟

 

"حافظ عظیمی"

با من نجنگ


بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی!

سکوت کنی!

فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری!

تموم که شد بغلش کنی و آروم در گوشش بگی:

با من نجنگ!

من دوستت دارم.

از لحظه ای که با شب هم بستر شدم


از لحظه ای که با شب هم بستر شدم

از میان تمامی ستارگان

چشمان تو را

تنها چشمان تو را برگزیدم

و از تمامی رودخانه ها

اشکت را.

 

از تمامی امواج

یکی

تنها یکی:

موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.

 

گیسوانت

تار به تار

مو به مو از آن من ِ باد

و از تمامی سرزمین ها

تنها قلب وحشی تو، موطنم.

 

"پابلو نرودا"

اگر تو نبودی


اگر تو نبودی عشق نبود

همین طور

اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی

زمین یک زیر سیگاری گلی بود

جایی

برای خاموش کردن بی حوصلگی ها

اگر تو نبودی

من کاملاً بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم

جز دوست داشتن تو

 

"رسول یونان"

خوش غیرت


خورشید را در آغوش گرفته‌ای
پاهایت را به بوسه‌های دریا سپرده‌ای
مووهایت را به دستِ نسیم.
چه خوش‌ غیرتم من!

 

"رضا کاظمی"

دلم گرفته


دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند.
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.

 

"سهراب سپهری

با تو


با تو من
پنجره​ای
از خود تا خورشیدم

بی تو من

در خطر و خاطره

سرگردانم.

فقط من میدانم

فقط تاریکی می داند

ماه چقدر روشن است

فقط خاک می داند

دست های آب، چقدر مهربان!

معنی دقیق نان را

فقط آدم گرسنه می داند

فقط من می دانم

تو چقدر زیبایی!

 

"رسول یونان"


دچار یعنی عاشق


دچار یعنی

عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی !


سهراب سپهری

نیمکت خالی


میان جنگل های کاج
هر نیمکت خالی
می تواند جای تو باشد
و اینجا
چقدر نیمکت خالی هست


"رضا کاظمی"

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم


دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم
نه برای دست‌هام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درخت‌ها
تا بهار بیاید
.
و تو فکر می‌کنی
زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟
و تو فکر می‌کنی
یک سیب چند بار می‌افتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین می‌بود
اگر می‌توانستیم
به آسمان سقوط کنیم؟
چند بار؟
راستی
دریای دست‌هات
آبی زمینی است؟
می‌دانی
سیاه هم که باشد
روشنی زندگی من است.
و تو فکر می‌کنی
من چند بار
به دامن تو می‌افتم؟
...
من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت
.


"عباس معروفی"

همه ی این ها برای توست


همه ی این ها برای توست

تا لبخندی بزنی
و من
آرام بگیرم

ساز ِ دست هایم را کوک کرده ام
تو را می شناسند
مگر می شود
خاطره باشد و تو نباشی .. ؟

کافی ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخوانی

"سید محمد مرکبیان"

به نسیمی همه راه به هم می ریزد


به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

"فاضل نظری"

هنوز دوستت می دارم


هنوز دوستت می دارم

علیرغم هرچه هست،

چون در سواحل تو آموختم

چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.      

 

"غاده السمان"

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست


گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

 

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را         

قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

 

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست      

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

 

"فاضل نظری"

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند


بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند


کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

 

"فاضل نظری

کاش کسی جایی منتظرم بود...


چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم

تمبر و پاکت هم هست

و یک عالمه حرف

کاش کسی جایی منتظرم بود...

 

 "ساره دستاران"

بگو دوستت دارم


برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن!
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم!

"منبع: نت"

فاصله


فاصله را تو یادم می دهی...!!!

وقتی با لبخند دور می شوی

فاصله یعنی تو ...!

"منبع: نت"