از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

قدر اندوه - شعر قیصر امین پور

 

ای شکوه بی کران اندوه من!

آسمان – دریای جنگل – کوه من!

گم شدی ای نیمه ی سیب دلم

ای منِ من! ای تمامِ روح من!

ای تو لنگرگاه تسکین دلم!

ساحل من، کشتی من! نوح من! 

قدر اندوه دل ما را بدان

قدر روح خسته و مجروح من:

هر چه شد انبوه تر گیسوی تو

می شود اندوه تر اندوه من!

مرگ وجدان-شعر هدیه احمری

سینه ام لبریز از خشم است ،
بغض تلخی, راه هستی را به روی قلب من بسته ،
از خودم رنجیده ،
از لفظ جهان و آدمیت سخت بیزارم. در میان جاده ی ظلمانی تقدیر ،
یک مسافر ، گمشده ، تنها ،
در میان راه و دور از راه وجدانم

ادامه مطلب ...

جغد دهشت -شعر از غادة السمان

جغد دهشت 


بر دیوار اتاق خوابت میخ می‌کوبی
به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار می‌آویزی
آیا این همان چیزی است
که انسان با عشق ما را بدان فرا می‌خوانَد؟
چگونه از پرواز شب آزادی
و اسرار آویخته در بال‌هایم
 شانه خالی کنم


در حالی که بال‌هایم به غبار سایه‌ها آغشته است
تا به صورت مومیایی درآیم؟
آیا این همان چیزی است که
زنان عاشق 
 مدعی وفاداری به آن هستند؟

از تعالیم جغد - شعری از غادة السمان

دو شعر از
 
از تعالیم جغد
آن‌گاه که با من چون شبح رفتار می‌کنی
 شبح می‌شوم
و غم‌های تو از من عبور می‌کنند
همچون اتومبیلی که از سایه می‌گذرد
آن را می‌درد و ترکش می‌کند
 بی‌آنکه ردّی بر جای بگذارد
        یا خاطره‌ای..
پایان‌ها اینچنین خویشتن را می‌نویسند
  در قصه‌های عشق من

دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپاره‌های عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی

ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد.

پاسخ - شعری از فروغ فرخ زاد

پاسخ 

 

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم 


زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش

پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم 

 

پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود 

 

بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

ادامه مطلب ...

شعری از پابلو نرودا


من آرزومند دهانت هستم ، صدایت ، مویت

دور نشو
حتی برای یک روز
زیرا که …
زیرا که …
- چگونه بگویم –
یک روز زمانی طولانی ست
برای انتظار من
چونان انتظار در ایستگاهی خالی
در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند !

ادامه مطلب ...

من کلی دعای مستجاب نشده دارم -شعر عرفان نظر آهاری

 

ای پروردگار ما! بعد از آنکه ما را هدایت کردی، دلهای ما را به باطل متمایل نکن و رحمت خود را بر ما ارزانی دار، که تو بخشاینده ای.

آل عمران/8

 

 

خدایا! من کلی دعای مستجاب نشده دارم. چرا همه د عاهایم را مستجاب نمی کنی؟

شاید تقصیر من است که زیاد دعا نمی کنم و آن قدرها که لازم است صدایت نمی زنم. راستش، گاهی شیطان می آید وسط دعاهایم و توی دلم را خالی می کند. آن وقت من نا امید می شوم و می گویم اصلاً این دعا کردن چه فایده ای  دارد؟ خدا که جواب مرا نمی دهد.

اما وقتی به دعاهای قبلی ام فکر می کنم، می بینم چقدر خوب شد که خیلی هایش را مستجاب نکردی. اصلاً چقدر خوب است که تو همه دعاها را مستجاب نمی کنی.

ادامه مطلب ...

پنج شعر از اویگن گومرینگر شاعر زبان‌گرای آلمانی

ندانستن که کجا (nicht wissen wo)

ندانستن که کجا
ندانستن که چه
ندانستن که چرا
ندانستن که چگونه 
ندانستن که چگونه که  کجا که چه
ندانستن که چگونه که کجا که چرا 
ندانستن که چگونه که چرا که چه
ادامه مطلب ...

ماجرای یک عشق -شعر مریم حیدرزاده

ماجرای یک عشق 

به روی گونه تابیدی و رفتی

مرا با عشق سنجیدی و رفتی

تمام هستی ام نیلوفری بود

تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار انتظارت تا سحر گاه

شبی همپای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت  

 تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم

دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیزست توشیداییم را

به چشم خویش فهمیدی و رفتی

ادامه مطلب ...

زندگی نامه ی شقایق -شعر شفیعی کدکنی

زندگی نامه ی شقایق  

 

زندگی نامه ی شقایق چیست ؟

رایت خون به دوش وقت سحر

نغمه ای عاشقانه بر لب باد

زندگی را سپرده در ره عشق

به کف باد و هرچه باداباد

ادامه مطلب ...

شعر سهراب سپهری

به تماشا سوگند  به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است.


حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.من به آنان گفتم:آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.


ادامه مطلب ...

شعر قیصر امین پور

من
سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
... 

تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری ؟ 
 قیصر امین پور

مستان میخانه -شعر

الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

ادامه مطلب ...

دوستی - شعر مشیری

 دوستی ...

 

دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

                       - دانسته-

                          بیازارد !

ادامه مطلب ...

شعر

شبهای دراز بی عبادت چه کنم ؟؟؟ 


طبعم به گناه کرده عادت چه کنم ؟؟؟ 


گویند کریم است و گنه می بخشد ! 


گیریم که ببخشد ، ز خجالت چه کنم ؟؟؟


باز باران -شعر باز باران و شاعر آن

باز باران   

 گلچین گیلانی و بارانی ترین شعرش بدون سانسور!  

 

گلچین گیلانی

 

مجدالدین میرفخرایی معروف به گلچین گیلانی

جزو نخستین گروه از شعرای سراینده ی شعر نو ایران است. وی در شهریور سال 1287 در شهر بارانهای همیشگی، رشت، در خانه ای نزدیک سبز میدان متولد شد . دبستان را در رشت و دوره دبیرستان را در مدارس سیروس و دارالفنون تهران  گذراند. در در دارالفنون شاگرد اساتیدی چون وحید دستگردی وعباس اقبال آشتیانی بود. هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وی در مجله « فروغ » رشت منتشر شد. در جلسات « انجمن ادبی ایران » به سرپرستی شیخ الرئیس افسر شرکت می کرد. از سال 1307 اشعارش در مجله « ارمغان » به سردبیری وحید دستگردی منتشر شدند.

ادامه مطلب ...

بازی خدا و یک عروسک گلی-شعر عرفان نظر آهاری

واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد

ادامه مطلب ...

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند -شعر حافظ

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند 

 

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند 


مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس  

 

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند 


گوییا باور نمی دارند روز داوری 

  

کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

یارب این نو دولتان را با خر خودشان نشان 

  

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند

ادامه مطلب ...

اولین قلم - شعر قیصر امین پور

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است.

دست سرنوشت، خون درد را

با گِلم سرشته است.

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن، جدا کنم؟

ادامه مطلب ...

ناگهان چقدر زود دیر می شود -شعر قیصر امین پور

حرف‌های ما هنوز ناتمام ....

تا نگاه می‌کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن‌که با خبر شوی

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

آی .....

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

         چقدر زود

                     دیر می‌شود!

راز زندگی - شعر قیصر امین پور

زندگی

                                       لب زخنده بستن است

                               گوشه‌ای درون خود نشستن است

گل به خنده گفت

زندگی شکفتن است

با زبان سبز راز گفتن است

ادامه مطلب ...

غرق گناهیم - شعر

ما که خود غــرق گناهیم دعـــا هم نکنیم
بس که شـــرمنده یاریم ثنـــا هم نکنیم
دل سیاهست وپراز بغض وپرازکینه ، سزاست
با چنین حـــال که الـلـه و خدا هم نکنیم
سر به زیر یم و سرافکنده و خاموش و دگر
زیر شـــلاق مجـــازات صــدا هم نکنیم

ادامه مطلب ...

خسته - شعر قیصر امین پور

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر

   این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر 

   آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف

   ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر 

   ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان!

ادامه مطلب ...

یک شبی مجنون نمازش را شکست - شعر

 یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

ادامه مطلب ...

نوایی تازه - شعر مشیری

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش

« منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌»

 

به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی

که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش

ادامه مطلب ...

با من تماس بگیر‏‏‏‏، خدایا-شعر عرفان نظر آهاری

هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند.

ادامه مطلب ...

دلم که می شود ! - شعر قیصر امین پور

 از تمام راز و رمزهای عشق

جز همین سه حرف

جز همین سه حرف ساده‌ی میان تهی

چیز دیگری سرم نمی‌شود

من سرم نمی‌شود

                 ولی...

راستی

     دلم

       که می‌شود!

دستور زبان عشق -شعر

دستور زبان عشق

گل سرخ

 

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

کودک این قرن ! - شعر از طاهره صفارزاده

کودک این  قرن  !

شعری که شهرت صفار زاده ازآن آغاز شد

کودک این قرن هرشب در حصار خانه‌یی تنهاست

پرنیاز از خواب اما! وحشتش از بستر آینده و فرداست

بانگ مادرخواهیش، آویزه‌یی در گوش این دنیاست

گفته‌اند افسانه ها از مهربانیهای مادر، غمگساریهای مادر

در برگهواره‌ها، شب زنده داریهای مادر

لیک آن کودک ندارد هیچ باور

شب چو خواب آید درون دیده‌ی او

پرسد از خود"باز امشب مادرم کو"

ادامه مطلب ...

به جز او - شعر مشیری

 

سیه چشمی به کار عشق استاد 

به من درس محبت یاد میداد 

مرا از یاد برد آخر ولی من 

به جز اوعالمی را بردم از یاد!  

 

(مشیری) 

هزار جهد بکردم که یار من باشی -شعر حافظ

هزار جهد بکردم که یار من باشی  

 مراد  بخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی  

 انیس خاطر امیدوار من باشی

ادامه مطلب ...

هیچ و باد ...- شعر مشیری

هیچ و باد است جهان؟  

گفتی و باور کردی!؟  

 کاش، یک روز، 

 به اندازه «هیچ» غم بیهوده نمی‌خوردی!   

 کاش، یک لحظه،  

              به سرمستی باد 

                       شاد و آزاد به سر می‌بردی!

میو ه های آرزو، رسیدنی ست-شعر از عرفان نظر آهاری

تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت.
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من،
سال هاست دیر کرده ام.

ادامه مطلب ...

تو را نادیدن ما غم نباشد -شعر سعدی

تو را نادیدن ما غم نباشدمن از دست تو در عالم نهم رویعجب گر در چمن برپای خیزیمبادا در جهان دلتنگ روییمن اول روز دانستم که این عهدکه دانستم که هرگز سازگاریمکن یارا دلم مجروح مگذاربیا تا جان شیرین در تو ریزمنخواهم بی تو یک دم زندگانینظر گویند سعدی با که داریحدیث دوست با دشمن نگویمکه در خیلت به از ما کم نباشدولیکن چون تو در عالم نباشدکه سرو راست پیشت خم نباشدکه رویت بیند و خرم نباشدکه با من می​کنی محکم نباشدپری را با بنی آدم نباشدکه هیچم در جهان مرهم نباشدکه بخل و دوستی با هم نباشدکه طیب عیش بی همدم نباشدکه غم با یار گفتن غم نباشدکه هرگز مدعی محرم نباشد

عشق-شعر مشیری

 عشق 

عشق، هر جا رو کند آنجا خوش است.

گر به دریا افکند دریا خوش است.

 

گر بسوزاند در آتش، دلکش است.

ای خوشا آن دل، که در این آتش است.

ادامه مطلب ...

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟ -شعر عراقی

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟

 

دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟

بر من آن است که با فرقت او می‌سازم

 

وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر

 

تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه کنم؟

خود گرفتم که سر اندر ره عشقش بازم

 

با من آن یار اگر عشق نبازد چه کنم؟

یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا

 

باز یک بارگیم پست نسازد چه کنم؟

چند گویند مرا: صبر کن از لشکر غم؟

 

بر من از گوشه‌ی ناگاه بتازد چه کنم؟

من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم

 

گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟

شعر عطار

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد


                                      رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد


سودای زلف و خالت در هر خیال ناید


                                          اندیشه وصالت جز در گمان نگنجد  

ادامه مطلب ...

دلم گرفت از آسمون - شعر

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون

تو زندگیم پر از غمه دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم

ادامه مطلب ...

ای عزیز خداوند-شعر عرفان نظر آهاری

ای عزیز خداوند 

 

از خدا یک کمی وقت خواست
وای ای داد بیداد
دیدی آخر خدا مهلتش داد

*
آمد و توی قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای از جهنم رقم زد

ادامه مطلب ...

یاد و کنار - شعر فریدون مشیری

یاد و کنار ...

 

روزهایی که بی تو می‌گذرد 

       گرچه با یاد توست ثانیه‌هاش 

                   آرزو باز می کشد فریاد: 

                           در کنار تو می‌گذشت، ایکاش   !

پرواز را بخاطر بسپار-شعر فروغ فرخزاد

پرواز را بخاطر بسپار

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

 

 

شعر از: فروغ فرخزاد

دوستت میدارم - شعر غاده سلمان

دوستت میدارم

اما خوش ندارم

که مرا در بند کنی

بدان سان که رود

 خوش ندارد در نقطه ای واحد

از بسترش اسیر شود

آبشار باش یا دریاچه ابر باش یا بند آب

تا آبهای رودخانه ی من

از صخره های آبشار تو بگذرد

ادامه مطلب ...

ایستگاه اجابت دعا - شعر عرفان نظر آهاری

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود

ادامه مطلب ...

تصور کن - شعر

تصور کن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب هم صداییها پلیس ضد شورش نیست

ادامه مطلب ...

قالی ظریف و دستباف او-شعر عرفان نظر آهاری

قالی ظریف و دستباف او 

 

قلب من
قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب

ادامه مطلب ...

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم-شعر

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

 

 

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

ترا ای کهن پیر جاوید برنا

ترا دوست دارم اگر دوست دارم

ترا ای کهن گرانمایه دیرینه ایران

ترا ای گرامی گهر دوست دارم

ترا ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم 

  

ادامه مطلب ...

مثل باران - شعر فریدون مشیری

مثل باران 

 

من نمی‌گویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

                                  چون خورشید باش

تا توانی،

          پاک، روشن،

                         مثل باران،

                                     مثل مروارید باش 

 

شعر از فریدون مشیری

هرکه با ما نیست . . .-شعر مشیری

هرکه با ما نیست . . . 

 

گفته می‌شد: « هر که با ما نیست با ما دشمن است!»

گفتم: آری، این سخن فرموده اهریمن است!

 

اهل معنا، اهل دل، با دشمنان هم دوستند،

ای شما، با خلق دشمن! قلب تان از آهن است؟ !

قصیده آبی خاکستری سیاه-حمید مصدق

زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
 بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
 دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست

ادامه مطلب ...

چرا خانه کوچک ما سیب نداشت -شعر حمید مصدق

تو به من خندیدی
 و نمی دانستی
 من به چه دلهره از باغچه همسایه
 سیب را دزدیم
 باغبان از پی من تند دوید
 سیب را دست تو دید
 غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خک
 و تو رفتی و هنوز
 سالهاست که در گوش من آرام آرام
 خش خش گام تو تکرار کنان
 می دهد آزارم
 و من اندیشه کنان غرق این پندارم
 که  چرا
 خانه کوچک ما سیب نداشت