-
آدمها عاشق ما نمی شوند
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:17
آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند. در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته. در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده! در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق...
-
فقط قلبهای ماست که میخواند
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:16
و تو مرا با روحانیت شانههایت میپرورانی و من قالب زیبای تو را در جاودانیترین جای قبلم ، جاودانی میکنم از اینکه روزگار تیره است و شب ما تیره است، باک نداریم من به فروغ تن اندوهگین تو مینگرم و تو به آتش بازی قلب من خیره میشوی سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به...
-
لبهایت را بگذار سرجایش
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:15
لبهایت را بگذار سرجایش بیا شب را قدم بزنیم عاقبت چیزی که باید، میشود همیشه بزرگترین اتفاقهای زندگی از یک اتفاق که به وقت اش اتفاق میافتد شروع میشود … "سید محمد مرکبیان"
-
من گم شده ام
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:14
من گم شده ام بی ردی از راهی که به دست های تو می رسید مهدیه لطیفی
-
من می ترسم
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:13
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگار من! من روز را...
-
تا شب نشده
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:12
تا شب نشده خورشید را لای موهایت می گذارم و عاشق می شوم فردا برای گفتن دوستت دارم دیر است. "جلیل صفربیگی"
-
سالهاست رفته ای
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:11
سالهاست رفتهای و من هنوز به خودم میلرزم درست مثلِ شاخهای که چند لحظه قبل پرندهاش پریده باشد ! "رضا کاظمی"
-
بوسه هایت
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:11
بوسههایت مرگ را به تأخیر میاندازند . مرا ببوس ! "رضا کاظمی"
-
ای عشق
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:10
ای عشق! بی آنکه ببینمت بی آنکه نگاهت را بشناسم بی آنکه درکت کنم دوستت می داشتم. شاید تو را دیده ام پیش از این در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت. دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم و ناگهان تو با من- تنها در تنگ من در آنجا بودی....
-
بهشت
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:09
میدونی"بهشت"کجاست؟ یه فضای ِ چند وجب در چند وجب! بین بازوهای کسی که دوستش داری … "شعر از احتمالا : حسین پناهی"
-
وقتی تو باز می گردی
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:04
وقتی تو باز می گردی کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است و اشتیاق لمس تو شاید شرم قدیم دستهایم را مغلوب می کند وقتی تو باز می گردی پاییز با آن هجوم تاریخی می دانیم باغ بزرگمان را از برگ و بار تهی کرده است در معبرت اگر نه فانوس های شقایق را روشن می کردم و مقدم تو را رنگین کمانی از گل می بستم وقتی تو باز می گشتی وقتی تو...
-
امشب دلی کشیدم
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:36
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند! "زنده یاد حسین پناهی"
-
غربت من
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:36
غربت من شده نبودن تو . همه چیز را مثل موهات به باد بسپار دلت را به من . یادت نرود مال منی ! این رنگهای نو به نو این جنگهای ویرانگر این سنگهای مرگ و زندگی همه حواس آدم را پرت میکنند از اسب . میترسم نگاهت حواس مرا پرت کند میترسم یادم برود مال منی در آغوشت بگویم کی میآیی؟ بپرسی کجا؟ و من بگویم با اسب . عباس معروفی
-
شعر، زبان پرندگان است،
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:35
شعر، زبان پرندگان است، بر درگاه سلیمان، وقتی که پیامبری به غیر تو، در خانه نیست. "شمس لنگرودی"
-
من همه اینها را دوست دارم.
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:34
وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت، چه حوصــله ای ! این مـوهــا، این چشم هــا .... خودت می فهمــی؟ من همه اینها را دوست دارم. عباس معروفی
-
بلیط
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:33
در به دری در من بود نه در قطاری که می رفت و می آمد . "غلامرضا بروسان"
-
جهان خوب است
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:14
ترا به خدا بگذارید هر کسی هرچه دلش میخواست لااقل به خواب ببیند ! جهان خوب است این برگهای سبز خیلی خوبند گفت خودش آهسته گفت خودش خودم اصلا دخترانی که اهل ترانهاند دوستانِ دورِ دریا حتی . بیانصافی میکنید به خدا ! سید علی صالحی
-
شانه های تو
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:13
من شانه های تو را می خواهم و خیابان های خواب هایم را. مهدیه لطیفی
-
رخسار تو
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:12
من رخسار تو را بی هیچ قندی دوست دارم ... " نزار قبانی "
-
سقوط
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:12
دستهات را که باز کنی ، به هیچ جا بند نیستم ، سقوط میکنم . . . عباس معروفی
-
تو رنگ می دهی
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:11
تو رنگ میدهی به لباسی که میپوشی بو میدهی به عطری که میزنی معنا میدهی به کلمههای بیربطی که شعرهای من میشوند … "ساره دستاران"
-
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:10
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم و پیش از سفر پارهای زاد راه برگیرم ... میخواهم تصویرها نقش زنم از شکل دستان تو از صدای دستان تو از سکوت دستان تو ... پس آیا کمی روبرویم مینشینی تا نقش محال بزنم؟ " نزار قبانی
-
مترسک!
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:09
مترسک ! آنقدر دستهایت را باز نکن کسی تو را در آغوش نمیگیرد ایستادگی همیشه تنهایی میآورد. "نیکی فیروزکوهی"
-
مرا ببوس!
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:09
مرا ببوس ! بگذار جهان شعر تازهای بخواند... "رضا کاظمی"
-
پنجره را باز کن،
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:07
پنجره را باز کن، همه چیز را به باد گفته ام ... "کامران رسول زاده"
-
تو می دانی
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 16:07
تو می دانی از مرگ نمی ترسم فقط حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم عباس معروفی
-
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 15:49
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من دستی به التماس به سمت پریده هاست از عشق او بترس غزل مجلسش نرو...
-
پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 15:46
پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود نه مدل، نه ستاره، نه مانکن، ساده اما عجیب عالی بود مثل ِقالیچهی پرنده ، مدام از خوشی توی ابرها بودم روزهایـــم ستاره باران و رنگ ِ شبهام پرتقالــی بود من به پاییز فکر میکردم ، زیر چتــری که مشترک میشد شعر از لای دفترم میریخت ، دست ِجیبم اگرچه خالی بود شعـر در من...
-
نمی رنجــم اگــر کاخ مرا ویرانــه می خواهد
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 15:45
نمی رنجــم اگــر کاخ مرا ویرانــه می خواهد که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد چــه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـــی است که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد...
-
یک شاخه گل سـرخ طواف بدنت کرد
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 15:43
یک شاخه گل سـرخ طواف بدنت کرد خوشرنگ ترین آینه را دوخت،تنت کرد می خواست تورا دست غزل ها بسپارد آن لحظه کــه بوسید تنت را، کفنت کرد میخواست سفر فرصت تکرار تو باشد یک جـاده ی از جنس ابد پیرهنت کرد مادر که سر نذر خودش شمع کم آورد نامرد دلش سنگ شد و نذر منَت کرد تقصیر خدا نیست زمین کن فیکون است تقصیـــر خدا نیست زمیـــن...