-
گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 21:24
گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه دل فروشی می کنی گویا گمان...
-
برای دختران کوبانی ...
جمعه 26 دیماه سال 1393 20:15
دنیایی عاری از جنگ ------- روزی خواهد آمد که من و تو تفنگ هایمان را زمین بگذاریم و بی تیر و خشاب و کینه به شقیقه های هم عشق شلیک کنیم تو زن باشی با همه ی خصوصیات خداگونه ات و من مردی با تمام خصوصیات انسانی اش دستهای قشنگ تو به این خشم تحمیلی عادت ندارند تو باید گل بکاری روی ناخن هایت من کتاب در افکار پوسیده ام کاش یکی...
-
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی
جمعه 26 دیماه سال 1393 20:12
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی سلسلهای گشادهای دام ابد نهادهای بند کی سخت میکنی بند کی باز میکنی عاشق بیگناه را بهر ثواب میکشی بر سر گور کشتگان بانگ نماز میکنی گه به مثال ساقیان عقل ز مغز میبری گه...
-
من مهربانی را ستایش می کنم ؛ آیینم این است ..
جمعه 26 دیماه سال 1393 20:10
من دل به زیبایی ، به خوبی می سپارم دینم این است.. من مهربانی را ، ستایش می کنم آیینم این است.. من رنج ها را با ، صبوری می پذیرم ..... من زندگی را دوست دارم ..... انسان و باران و چمن را ، می ستایم ...... انسان و باران و چمن را ، می سرایم ..... در این گذرگاه !! بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق ..... بگذار از این ره...
-
دخترِ خیام ! یک جرعه شرابم می دهی ؟
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 15:40
دخترِ خیام ! یک جرعه شرابم می دهی ؟ دزدکی بابا نفهمد شعــر ِ نابم می دهی؟ مانده ام پشت ِ در ِ چوبی ، "بفرما"یی بگو تشنه هستم از سفال ِ کوزه آبم می دهی؟ تا نلرزم بیش از اینهـا در شب ِ موهای ِ تو از دو چشم ِ روشن ِ خود آفتابم می دهی؟ نم نم ِ باران ِ انگــور است و عطر ِ کاهگل دست در دست ِ نسیمت پیچ و تابم می...
-
شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 15:32
شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم می سپارم یال و کـــوپال پریشان دست باد های و هــوی گریه های بیقراری می شوم می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد بی خیال آنهمه قانـون مداری می شوم شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند من فقـط ننگــم دلیل شرمساری می شوم جای خونت خــون دلها می...
-
جان بود و دلی ما را
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 17:54
جان بود و دلی ما را ، دل در سر کارَت شد جان مانده چه فرمایی، در پای تو افشانم انوری
-
مناجات
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 16:23
گفتم از زشتی گفتار بدم ، گفت :بیا از سیهکاری رفتار بدم ، گفت: بیا گفتم از غفلت دل از هوسم از نَفَسم صاحب آن همه کردار بدم ، گفت :بیا گفتم از سرکشیام ، سینه سپر داد زدم نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت :بیا گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم دائما در پی پندار بدم ، گفت :بیا گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره غوطهور مانده...
-
شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 20:12
شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام یک بغل دلواپسی یک سینه غم آورده ام خسته و در مانده ام می جویمت در فالها با توام ! باور نداری قهوه هم آورده ام این غبار راه را از شانه هایم پاک کن عشق را از جاده ی پرپیچ وخم آورده ام آرزوی روزهای دور احساس منی حکم کن هر جور خواهی متهم آورده ام بی تومی لرزد دلم آرامشم از من مگیر ......
-
شهامت میخواهد
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 19:52
شهامت میخواهد دوست داشتن کسی که هیچ وقت هیچ زمان سهم تو نخواهد شد ! ... "ویسلاوا شیمبورسکا"
-
گاهگاهی که دلم می گیرد
شنبه 21 تیرماه سال 1393 13:38
گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز؟ گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیده من رفتی لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز … حمید مصدق
-
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
شنبه 21 تیرماه سال 1393 13:35
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق، به امضا شدنش می ارزد گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظه برپا شدنش می...
-
ای از خود من با خود من آشناتر
شنبه 21 تیرماه سال 1393 13:34
ای از خود من با خود من آشناتر آیینه ای از تو ندیدم باصفاتر ” ای کاش من هم مثل تو آیینه بودم” آیینه ای از راستی هم بی ریاتر اسطوره هم، رنگ حقیقت دارد اینجا وقتی تو باشی از خدایان هم، خداتر حِس می کنم دانستنت کاری ست دشوار تو کیستی،ای تو از ادراکم فراتر ؟ : از پنجره،از آسمان،ازعشق،از من دلبازتر،باران تر،آبی تر،رهاتر...
-
می بوسمت
جمعه 20 تیرماه سال 1393 11:03
میبوسمت و ماه میشوم بر سینهی تو آویخته به زنجیری که دستهای من است با خیالت زندگی میکنم و با خودت عاشقی عباس معروفی
-
تنها نبودنت
جمعه 20 تیرماه سال 1393 08:05
ما بین تمام تـوهـم های بـودنـت تـنـها نبودنت است کـه حـقـیـقـت دارد! --- امید جشن سده
-
مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
جمعه 20 تیرماه سال 1393 08:01
مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم من از این زندگی سخت اگر آخر کار مرگ را ساده و آسان نکند می ترسم نه که از بوسه ی معشوق بترسم هرگز ! از گناهی که پشیمان نکند می ترسم ... یاسر...
-
من مست غم عشقم
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 19:44
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن صیاد اگر هستی ، با بوسه شکارم کن آتش به تنم افتد بگریز به آرامی خاکستر جان هستی ،هر لحظه بهارم کن آرام بگیر از من گهواره ی تنهایی ... ای سنگ صبور من از غصه ندارم کن بی شک همی افتد بر خاطرمان یادی سرمست از این خلوت، تو بوسه نثارم کن ... ؟
-
من به مردی «وفا» نمودم و او
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 16:17
من به مردی «وفا» نمودم و او پشت پا زد به «عشق و امیدم» هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن «دل» که مفت بخشیدم ... دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد! او که می گفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش کرد؟! ... فروغ فرخزاد
-
چقدر باید بگذرد ..
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 15:42
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته ... از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟... آنا گاوالدا
-
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:30
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی! پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی! مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم بد نام که هستیم به اندازه ی کافی! تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی! با یافتن چشم تو آرام گرفتم چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی.. چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت.. بر گردنم از بوسه مگر شال...
-
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:30
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم نشد شبیه تو باشم, نشد, بلد نشدم اگرچه شد بدی ات زخم بر دلم بزند ولی نشد که خیال تو را به هم بزند بدی نمی کنم و از دلم نمی آید منی که از بدی ات هم بدم نمی آید نشسته ای به دلم مثل پیرهن به تنم گذشته کار من از اینکه , از تو دل بکنم مزن به این در و آن در که دست بردارم تو هر چه هم بکنی باز...
-
گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:29
گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من پرسیدی و فتاد به لکنت زبان من در سبز و آبی تلاطم دریای چشم تو شد همچو کبک و برف قصه ی راز نهان من با یک نگاه در غم عشقت بسوخت دل آش نخورده است مثل داستان من دل بردی و حواس و همه هوش و هستی ام تنها ز بار غافله جا مانده جان من عمریست در دلم هوای همان چند ثانیه آشفته گشته از تو زمین و...
-
خورشید را میدزدم فقط برای تو!
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:25
خورشید را میدزدم فقط برای تو! میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم! فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم! آخ ... فردا ! راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده ..چرا آفتاب نمی شود؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟! "شل سیلوراستاین"
-
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:15
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد! نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم دلش می خواهد آن "بامی که برفش بیشتر..." باشد نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد چه عیبی تک درختی از رفیقان...
-
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:13
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است عشق فرمود: نباید به مساوا برسد ! گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر .. درد آنجا که...
-
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:09
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بیمحکمه زندانی بازوی تو باشم پیچیده به پای دل من پیچش مویت تا باز زمینخوردهی گیسوی تو باشم کم بودن اسپند در این شهر سبب شد دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم طعم عسل عالی لبهات دلیلیست تا مشتری دائم کندوی تو باشم تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است من رفتگری در پل خاجوی تو باشم امیر...
-
سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:07
سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟ باز انگار سر غائله داری چه کنم؟ پیش آرامش من سخت به هم میریزی من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟ متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز دور افتاده ای و فاصله داری، چه کنم؟ خود تراشیده ای اش، پیکره ای را که منم حال با پیکره ات مساله داری، چه کنم؟ میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی اشتیاقی...
-
باران که می بارد جدایی درد دارد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:04
باران که می بارد جدایی درد دارد دل کندن از یک آشنایی درد دارد هی شعر تر در خاطرم می آید اما آواز هم بی همنوایی درد دارد وقتی به زندان کسی خو کرده باشی بال و پرت، روز رهایی درد دارد دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد تقصیر باران نیست این دیوانگی ها تنها شدن در هر هوایی درد دارد باید گذشتن را...
-
امروز هم ..
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 15:10
امروز هم با "بی تو" بودن گذشت. خوش به حال "یادم" که همیشه باتوست...... ?
-
از پا افتادم
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 12:18
از پا افتادم آنقدر تو را قدم زدم حسین ناصری