-
این جذبة عاشقی نگر تا چند است
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:24
این جذبة عاشقی نگر تا چند است نامِ تو شنیدم و دلم خرسند است از نامِ تو شاد می شود دل ، آری ، نامِ تو و نامی که بدان مانند است استاد شفیعی کدکنی
-
تو به دستهای من فکر کن
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:23
تو به دستهای من فکر کن من به تنت هرجا که باشم دستهام گُر میگیرد شعلهور میشود تو به چشمهای من فکر کن من به راه رفتنت هرجای این دنیا باشی میآیی نارنجی من سراسیمه و خندان میآیی تو به خورشید فکر کن من به ماه زمانی میرسد که هر دو در یک آسمان ایستادهاند روبروی هم به شبی فکر کن که نه ماه دارد ، نه خورشید تو را دارد...
-
سخنان اوشو
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:19
من مخالف ازدواج نیستم، من موافق عشق هستم اگر عشق به ازدواج تبدیل شود خوب است ولی امیدوار نباش که ازدواج بتواند عشق بیاورد این غیر ممکن است عشق می تواند به ازدواج تبدیل شود باید بسیار هشیارانه عمل کنی تا بتوانی عشق را به ازدواج بدل کنی ولی مردم معمولاً با ازدواج کردن عشقشان را نابود می سازند ! اوشو
-
کفش، ابتکار پرسه های من بود !
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:16
کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم ! هندسه، شطرنج سکوت من بو د! و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم ! حسین پناهی
-
سر بگذار بر درد بازوان من،
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:15
سر بگذار بر درد بازوان من، دست نگاهم را بگیر، مرا دچار حادثه ای کن که با عشق نسبت دارد، من عجیب از روزگار رنجیده ام ! نیکی فیروز کوهی
-
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:14
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم...
-
شب یلدای عشقت
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:13
در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام خسته از دلتنگیات با جام ها جان داده ام نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام ! مینا معمارطلوعی
-
دستانم ، تاب دوری ات را ندارند
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 09:13
دستانم، تاب دوری ات را ندارند به هر شاخه گلی می آویزند تا عِطر نفس های تو را وام بگیرند... قدم هایم، یارای مقاومت ندارند به هر بوم و برزنی کشیده می شوند تا ردی از تو یابند.... چشمانم، دو دو می زنند، تا مگر میان چهره ی دلبرکان سیمین بر، نام و نشانی از تو یابند.... افسوس! چه دیر فهمیدم قرن هاست که از اینجا کوچیـــده...
-
اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 18:27
اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد آفتابی بود ، ابری شد ، سیاه و سرد شد آفتابی بود ، ابری شد ، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه آه ، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد هر چه از هر چیز و ناچیز دوری کرد ، شد هر چه روزی آرمان پنداشت ،...
-
چشمانت را ببند
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 11:06
چشمانت را ببند و فکر کن روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای این شهر زنی را که روی پای خودش راه می رود دوست ندارد ! از: پوپک ریاضی
-
دلتنگ که شدی
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 11:04
دلتنگ که شدی برای دو نفر چای بریز سهم خودت را بنوش و بگذار سهم من به عادت همیشگی اش از دهن بیفتد! از: محمدمسعود کرمی
-
هزار سال پیرتر شده ام
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 11:00
هزار سال پیرتر شده ام نمی دانم بوسه تو مرا هزار ساله کرد یا زمین هزار بار بیشتر به دور خورشید گشته است !؟ از: بیژن جلالی
-
وقتی راه رفتن آموختی،
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 11:00
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند . دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر . و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای آن که به اندازه...
-
کاش میدانستی
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:51
به مرگ گرفته ای مرا تا به تبی راضی شوم کاش می دانستی به مرگ راضی ام وقتی که تب می کنم از دوری ات ! از: محسن کیوان
-
دانستن این همه سکوت
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:51
محبوبم! من هم دلم نمی خواهد در ایستگاهی توقف کنم که تحمل باران را ندارد می خواهم سرم را از پنجره صبح بیرون بیاورم و در تابستان نگاهت به درختی تکیه دهم که خانم جان شب های جمعه با دو مروارید درشت که زیاد هم دوستشان نداشت کنارش می نشست و آیت الکرسی می خواند من هم از رنگ سبز که این روزها خیلی زیاد در کوچه پیدایش می شود...
-
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:50
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است پشت سر هر آنچه که دوستش می داری و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح...
-
به احترام بودنت
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:49
به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند. به این ساعتها بگو آهستهتر بروند؛ میخواهم کنار دستهایت مقبرهای بسازم و تمام ابرها را از تمام پاییزها، تمام گنجشکها را از تمام درختها، به صبح این خانه بیاورم، ساعت را کوک کنم و در انتظار «صبح بخیر» تو دراز بکشم. مریم ملک دار
-
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:47
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است ... نزار قبانی
-
بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:46
بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند ما چرا باور کنیم درهای بسته ی بین خودمان را؟ چرا به جای گریستن به تنهایی اعتقاد نیاوریم؟ نگاه کن گنجشک های مست پشت پنجره زندگی را با خود از این شاخه به آن شاخه می برند تو اما روی کاناپه بست نشسته ای و می گذاری کوچه هایمان به بن بست برسند بی خیال با کاموا های آبی ات دریا می...
-
از دیدار تو بازمیگردم
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:45
از دیدار تو بازمیگردم با دستهایی که در دستهایام جا ماندهاند و حرفهایی که در دهانام ... از دیدار تو بازمیگردم با چشمهایی، که راه خانه را بازنمیشناسد کسی در رگهایام راه میرود کسی در قلبام میایستد و در جیبهایم دستیست که بوی ِ عشق میدهد ... در آیینه نگاه میکنم تو را میبینم مریم ملک دار
-
بگذار دهان تو را ببوسم
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:45
آفریدگارا بگذار دهان تو را ببوسم غبار ستارهها را از پلک فرشتگانت بروبم کف خانهات را با دمب بریده شیطان جارو کنم متولد شدم در مرز نازک نیستی سگهای شما از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند پروردگارا نه درخت گیلاس، نه شراب به از سر اشتباهی، آتش را به نطفههای فرشتهای آمیختی و مرا آفریدی . اما تو به من نفس بخشیدی عشق من...
-
خواب هایم بوی تن تو را می دهد
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:44
خواب هایم بوی تن تو را می دهد نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟ فدریکو گارسیا لورکا
-
آشیان تو
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:42
تنهایی ِ یک درختم و جز اینام هنری نیست که آشیان تو باشم! احمد شاملو
-
لالایی
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:42
عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد...! مهدیه لطیفی
-
چون سیب رسیده ای
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:41
چون سیب رسیده ای رها شده در رویا با رود می روم کاش شاخه ای که از آب می گیرم دست تو باشد. شمس لنگرودی
-
در انتظار توام
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:41
در انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد تو تمام تنهاییهایم را از من گرفتهای خیابانها بی حضور تو راههای آشکار جهنماند … شمس لنگرودی
-
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:39
تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت، دلتنگی ام را به باد می سپارد ... سیدعلی صالحی
-
رد انگشت هات
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:38
رد انگشت هات تنم را شعله ور می کند به این لبخند می زنم که هر ناخنی دست مهربانی هم همراهش هست . نیست؟ @ من عاشق توام بانوی تو وقتی مرا نبینی نیستم؛ نابود و نیست . @ خوشبختی تعریف های گونه گون دارد به تعداد آدم های دنیا . عمر من یکی به خوشبختی قد نمی دهد گل قشنگم ! می دانم در انتظار تو فرو می شکند و تو خوب می دانی که من...
-
در کنار تواَم! دوست من
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 10:37
در کنار تواَم! دوست من احساسم را با تو در میان میگذارم اندیشههایم را با تو قسمت میکنم راهی مشترک پیشِ پایت میگذارم اما ازآنِ تو نیستم با مسئولیت خود زندگی میکنم مرا به ماندن مجبور نکن! دوست من احساسم را به کفهی قضاوت نگذار نه اندیشهیی برایم معین کن و نه راهی برای درنوشتن به...
-
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 10:57
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم ازآن زلف دارم یادگاری بیقراری روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد ماه من در چشم من بین شیوه شب زندهداری خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری گر نمیآئی بمیرم زانکه مرگ...