-
مرا چو با غم هجران گذاشتی و گذشتی
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 11:50
مرا چو با غم هجران گذاشتی و گذشتی به قلبم آتش سوزان گذاشتی و گذشتی چو یافتی که اسیر کمند زلف تو گشتم مرا به حال پریشان گذاشتی و گذشتی دلم به غمزه ربودی و بر خلاف مروت به عشق خویش گروگان گذاشتی و گذشتی مگر در آینه کردی نظر که دیده ی ما را چو چشم آینه حیران گذاشتی و گذشتی مر ار چه بر سرعهد تو پایدار بماندم تو پای بر سر...
-
میخواهم در خواب تماشایت کنم
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 10:36
میخواهم در خواب تماشایت کنم میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد. میخواهم تماشایت کنم در خواب، بخوابم با تو تا به درون خوابت درآیم چنان موج روان تیرهای که بالای سرم میلغزد، و با تو قدم بزنم از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز همراه خورشیدی خیس و سه ماه به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی تا موحشترین هراسهایت...
-
من همان سربازم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:51
عشق راهیست برای بازگشت به خانه بعد از کار بعد از جنگ بعد از زندان بعد از سفر بعد از … من فکر میکنم فقط عشق میتواند پایان رنجها باشد به همین خاطر همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم من همان سربازم که در وسط میدان جنگ محبوبش را فراموش نکرده است. "رسول یونان"
-
دلفین های آبی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:51
هر صبح از خواب می پرم عجله می کنم دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم مـیـز را می چینم صدایـت می زنـم بعـد بـه یـاد می آورم از پـاییز بـه بعد دیگر نبوده ای و من هر صبح از خواب پریده ام عجله کرده ام دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی...
-
واژه هایت در قلب من
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:50
واژههایت در قلب من دایرههای سطح آب را مانندند ! بوسهات بر لبانم، به پرندهیی در باد میماند ! چشمان سیاهم بر روشنای اندامت، فوّارههای جوشان در دل شب را یادآورند! "فدریکو گارسیا لورکا"
-
چه دلپذیر است
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:48
چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس. "فدریکو...
-
تو بگو دوستم داری
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:48
تو بگو دوستم داری من ثابت می کنم ، انسان جانوری پرنده است ! "حسن خرمی"
-
پلنگ و ماه
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:47
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به...
-
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:46
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما...
-
نگاهت
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:43
نگاهت! نگاهت چه رنج عظیمی است، وقتی به یادم میآورد که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفتهام ... (آنتوان دوسنت اگزوپری)
-
اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:42
اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم مرا با این شکل و شمایل این لباس ها... توی اتاقت راه می دهی؟ بعد آرام بگیری و فکر کنی خسته ای بندِ دلم پاره شود با همین دست ها برایت... شعر دانه کنم گردنبند بسازم؟ پنجره باز بماند دمِ صبح... موهایت را روی دوشم می اندازی؟ کدام ستاره را به بالشت سنجاق کنم زودتر پلکت سنگینی می کند؟ چند فرشته...
-
شبانگاهان
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:24
شبانگاهان که مه می رقصد آرام میان آسمان گنگ و خاموش تو در خوابی و من مست هوس ها تن مهتاب را گیرم در آغوش ... "فروغ فرخزاد
-
تو را می خواهم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:21
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم... "فروغ فرخزاد"
-
چقدر تنهایم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:20
میان این همه مهمان چقدر تنهایم وقتی ، مابین این همه کفش کفش های تو نیست ... " ناصر رعیت نواز"
-
گنجشک ها
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:18
بچه ها خنده خنده به گنجشک ها سنگ می زنند و آنها جدی جدی میمیرند! "زنده یاد حسین پناهی"
-
مرا ببخش اگر دوستت دارم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:17
این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشته ام که بردارم. اگر آفتاب نمی تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده توام خانه ام در مرز خواب و بیداری ست زیر پلک کابوس ها مرا ببخش اگر دوستت دارم و کاری از دستم بر نمی آید. "رسول یونان"
-
هیچ میدانی؟
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:16
هیچ می دانی؟ تا تو در آغوش من گل نکنی این بهار ، بهار نمیشود... "نیکی فیروزکوهی"
-
مرسی که هستی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:15
مرسی که هستی و هستی را رنگ میآمیزی هیچ چیز از تو نمیخواهم فقط باش فقط بخند فقط راه برو... نه ، راه نرو میترسم پلک بزنم دیگر نباشی . "عباس معروفی"
-
در خواب تو بیدار بودم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:13
در خواب تو بیدار بودم سرگردان و بیدار حتا همان لباس صورتی هم تنت نبود موهات دور صورتت ... دیدهای ماه خرمن میزند؟ آسمان مثل پردههای سیاه از دور صورتش فرومیریزد دیدهای؟ ... نفس میزدی و من بین لبها و سینههات سرگردان بودم گفتی کجایی؟ گفتم سرگردانی قید زمان است نه مکان عباس معروفی
-
یواشکی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:11
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . از : ناظم حکمت
-
نباید عاشقت می شدم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:10
نگاهت را هنوز از روی عینکم پاک نکرده ام و ته کفش هایم هنوز یک تکه از جنگل حضور دارد ! من هنوز خوابهای سفید می بینم و فکرهای کهنه ای دارم ... می دانم اشتباه کردم نباید عاشقت می شدم ! "راحله ترکمن"
-
دستانم بوی گل می داد
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:09
دستانم بوی گل می داد به جرم چیدن گل به کویر تبعیدم کردند و یک نفر نگفت شاید گلی کاشته باشد ... از : سینا به منش - مجموعه شعری آهوی ناتمام
-
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 16:07
هیچ چیزی از تو نمیخواستم عشق من ! فقط میخواستم در امتداد نسیم گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم تار به تار گره بزنم به اسطورههای نارنجی که هنگام راه رفتن ستارههای واژگانم برایت راه شیری بسازند میخواستم سر هر پیچ یک شعر بکارم بزنی به موهات که وقتی برابر آینه میایستی هیچ چیزی جز دستهای من بر سینهات دل دل نکند...
-
مرز میان من و تو
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:52
تنها مرز میان من و تو تکه پارچه ای ست... دکمه ی اولت را باز کن حواس شعر که پرت شد لشکر بوسه را برای فتح سرزمین تنت تجهیز کرده ام . شهریار شفیعی
-
رسالت من
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:50
از تو با عطرها وُ آینهها از تو با خنیاگران دوره گرد از تو با بلوغ پسکوچهها از تو با تنهایی انسان از تو با تمام نفسهای خویش سخن خواهم گفت! تو را به جهان معرفی خواهم کرد تا تمام دیوارها فرو ریزند و عشق بر خرابههای تباهی مستانه بگذرد! رسالت دیگری در میانه نیست! من به این رباط آمدهام تا تو...
-
انعکاس
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:48
کوه نیستی اما، صدایت که می زنم، شعر و شور و عشق به من باز می گردد... مریم ملک دار
-
کافه چی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:47
من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم به تمام کوچه های بن بست به تمام سنگفرشهای خیس به تمام چترهای بسته به تمام کافه های دنج اما حالا که فنجان ها از من نا امید شده اند باور میکنم از اول هم کافه چی قولِ تو را به قهوه ی دیگری داده بود ! سمانه سوادی
-
خالی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:45
عجیب هوس کرده ام دستهایت را مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش با دهان باز تمام گهواره را نفس می کشد دستهای من خالی اتاق را به کبودی می رود وقتی نا امید می شود از لمس مهربان ترین اتفاقی که نمی افتد از چشمهایم...! سمانه سوادی
-
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:44
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم، زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم...
-
نفس های تو
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 15:43
شعر صدای نفس های توست وقتی سر بر سینه ام می گذاری و کلمات گورشان را گم می کنند ! "منبع: نت"