-
سنگ
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:30
سنگ شدهام و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم مردِ میدان نیستی سنگ شدهام و کلاغها هر بلایی که خواستند، تکهتکه بر سرم بیاورند اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد . " لیلا کردبچه"
-
یک صندلی برای نشستن کنار تو
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:29
از روز دستبرد به باغ و بهار تو دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهار تو از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد بر چشم های میشی نرگس غبار تو فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند از یک نگاه کردن شوریده وار تو چشمی به تخت و پخت ندارم. مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو...
-
رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:27
رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن آرزو کردی کــــه دیگر بـــر نگـردم پیش تــــــــو راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن...
-
اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:26
اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند مشتی اجل به بردن من گیر داده اند اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب اما بـــه آب خوردن من گیـــــر داده اند مانند شمع در غم تو آب می شوم مردم به فرم مردن من گیر داده اند چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است گرگان بـــه...
-
تو را به خانه دعوت کردم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:25
باران را به خانه دعوت کردم آمد ، ماند ، و رفت شاخه گلی برایم جا گذاشته بود آفتاب را به خانه دعوت کردم آمد ، ماند ، و رفت آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود درخت را به خانه دعوت کردم آمد ، ماند ، و رفت شانه سبزی برایم جا گذاشته بود تو را به خانه دعوت کردم تو ، زیباترین دختر جهان و آمدی و با من بودی و وقت بازگشت گل و آینه...
-
بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:24
بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم ! نگاه و بــوسه و لبخند اگــر گناه بود بیا که نامهی اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خندهای و لبی تمــــام آخرت خویش را تبـــاه کنیم به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم و بار کــــوه غـــــم از شور عشق کاه کنیم و خوشخوریم و خوشبگذریم و خوش...
-
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:22
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم تو راه میروی اندام شهر می لرزد من از تمــام درختان بیـــد ممنونم در این غروب ، در این روزهای تنهایـی از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت و آن...
-
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:21
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب...
-
بانــوی عصر آهنــی و می شناسمت
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:20
بانــوی عصر آهنــی و می شناسمت جلاد خوشگل منی و می شناسمت تاریک،سر به زیر، مه آلــود، بی خیال صبح عبوس لندنی و می شناسمت انگار قند تــــــوی دلــــم آب مــــی کنند وقتی که زنگ می زنی و می شناسمت می دانم از شکنجه من شاد می شوی آخر زنی ، زنـی ، زنی و می شناسمت یک روز صبـــح بی که خداحافظی کنی دل را یواش می کنی و می...
-
عشق جایش تنگ است!
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:19
نامه ای در جیبم و گلی در مشتم غصه ای دارم با نی لبکی سر کوهی گر نیست ته چاهی بدهید تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! "حسین منزوی"
-
دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از "بنان" بزنی
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:18
دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از "بنان" بزنی با سه تارت مرا بشورانی،تا خود صبـح "شد خزان" بزنی رژ قرمـــر چقدر می آید، به لب و استکان و این چایـــی استکان می شود پر از ماهی،به لبانش اگر دهان بزنی.. ذوقم این ست بعد از این دوری،کل امشب دوباره بیداریم من برایت غــــزل بخوانم و باز ، تو برایــم...
-
فقط فاصله بود
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:17
باران میآمد مردمان در خوابِ خانه از آبِ رفته به جوی ... سخن میگفتند، همهمهی یک عده آدمی در کوچه نمیگذاشت لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ... اصلا بگذار این ترانه همین حوالیِ بوسه تمام شود ! من خستهام میخواهم به عطرِ تشنهی گیسو و گریه نزدیکتر شوم، کاری اگر نداری ... برو ! ورنه نزدیکتر بیا میخواهم ببوسمت ....
-
مرا مثال زمین فرض کن
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:15
مرا مثال زمین فرض کن خودت را مثال برف ! آرام آرام میباری بر من و در بهار آب خواهی شد ! ؟
-
تو که راهی شدی نمی دانی،معنی بی قرار یعنی چه..
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:14
تو که راهی شدی نمی دانی،معنی بی قرار یعنی چه.. مثل یک ماهواره ی تنها ، گـــم شدن در مدار یعنی چه.. حمله ی لشکر غزل دیدی؟،امشب از حس شعر لبریزم غرق آرامشی نمی فهمــی، لحظه ی انفجار یعنی چه.. می روی سمت یک فراموشی..،چمدانی گرفته ای در دست.. شاعـــری بی قــــرار می فهمد ، سوت تلــخ ِ قطار یعنی چه.. با صدای رسا که می...
-
عاقبت
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:13
دیری است مثل ستاره ها چمدانم را از شوق ماهیان و تنهایی خودم پُر کرده ام ، ولی مهلت نمی دهند که مثل کبوتری در شرم صبح پَر بگشایم با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم . اما ، من عاقبت از اینجا خواهم رفت .
-
لبهایت به جان دیگری می افتد
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:13
لبهایت به جان دیگری می افتد درد هایت به شب من این مشروب ها بی تو سری را گیج بی کسی نمی کنند تو از تمام جمع های بی من تا می توانی لذت ببر من به دراکولایی قناعت کرده ام که از بی کسی تنها خون خودش را می خورد! "هومن شریفی"
-
بازهــم رایحــــه ی خــوب تنت می آید
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:12
بازهــم رایحــــه ی خــوب تنت می آید بوی یک بوسه ی ناب از دهنت می آید لبنیات تـو از زیر لباست پیداست.. چقدر چاک به این پیرهنت می آید دست من سوی تو با قیمت یک مشت غزل بــــــــه خــریداری جنـس بدنت مــی آید ابتدایش لب دریاست..به دریا زده ام دامنت خــوب به دریا شدنت می آید فال حافظ که زدم گفت:کمی صبر کنی.. یوسفِ عشق...
-
آورد نام شاعـری ات را به لب کشید
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:11
آورد نام شاعـری ات را به لب کشید برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید نخلــی کشیده قدّ تـــو را فـــرض کرد و بعد لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد چشــم تـــو را شبیه زنـان عرب کشید از ترس کینه های زنان سپید چشم اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید بر بـــوم خیره شد و نگـاه تو را گریست آهی...
-
عشق مرداب نیست
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:08
باید می دانستم عشق مرداب نیست و آغوش زمینگیرت نمی کند دوست دارم دوباره دستم را که دراز می کنم آسمان توی مشتم باشد شبها ستاره بچینم دلم که گرفت با گنجشکها پرواز کنم تو شاید به این حرفها بخندی اما قلبم گواهی می دهد عشق یعنی همین دیگر، هرگز به آغوشت باز نمی گردم "گیلدا ایازی"
-
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:07
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنــچه از رفتنت آمد بــــــه سرم را فـــردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کســــی منزلت شمس مرا...
-
شلوغی پیاده رو
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:06
گاهی شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبیست که دست های کسی را برای همیشه گم کنی ! درست در لحظه ای که تکه ای از "دوستت دارم " هنوز در دهانت است . " لیلا کرد بچه
-
بی شباهت است
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:06
بی شباهت است چشمهـــای تو به تمام مردمکان سیاهی که دنیا زاییــده است بر پلکهای تو موجی سوار است آرام و سبک که این را توفانهای سهمگــین اقیانوس ناگزیر میدانند بخشش عظیمیست دستهای تو ... دستهای تو کودکیست که قلبش برای خورشید میتپد و بادبادکش را به باد میدهد ...! "بابک رضایی
-
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:05
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم...
-
به رفتن تــو سفر نـــه فرار میگویند
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 17:01
به رفتن تــو سفر نـــه فرار میگویند به این طریقه ی بازی قمار میگویند به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنــــوز مثل گذشته"نگار"میگویند اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر به من اهالـــــی جنگل شکار میگویند مرا مقایسه بــا تـــو بگو کسی نکند کنار گل مگر از حسن خار میگویند؟!! تو رفت ه ا ی و نشستم کنار این همدم به...
-
شب های بی تو
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:54
آسمانها، ترانههایی آبی کوه ها، قصه هایی سبز اما این را نمیدانم که زنبق ها از کجا بر دشت باریدهاند؟ دریا، آرزوی آبی من است با آوای مغمومش و باد، کلام شیرینم که گونه ات را میبوسد و لای گیسویت میپیچد. شب، سکوت توست روز، لبخندت. شبهایی که بی تو میگذرند از گیسوی تو درازترند. "فکرت قوجا"
-
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:53
می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد جا نـدارد عشق های این چنـیـنـی در بهشت گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد دوزخی ها را بـرای شب نـشینی در بهشت...
-
دسته گل
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:52
دسته گل را این بار در آغوش تو به آب می دهم هرچه بادا باد عاشقی که حساب و کتاب ندارد . "نگار الهی"
-
از من مپرس چرا دوستت دارم من
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:52
از من مپرس چرا دوستت دارم من تو هم چون شعری که هر چه دروغ میگویی ، زیباتر میشوی از من مپرس از چه تو را میپرستم بتی از سنگی سرد چون بلور بطالت روزی تابستانی بر دریا از من مپرس از تو چرا ناگزیرم ای خون! دقایق آخر! مریم بیشوی! عیسای نازاده صلیب شده را در آغوشت بگیر . "شمس لنگرودی"
-
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:51
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!! پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت مــانـنــد یـک...
-
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:50
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم بین جان من و پیراهن من فرقی نیست هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم روح ِ برخاسته از...