از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

حسرت

حسرت دست‌هات مانده به چشم‌هام،

به خواب‌هام،

به کش و قوس‌های تنم.

در حسرت دست‌هات پرپر می‌زنم...

"عباس معروفی

میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر

میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر

مطمئناً دوستـــم داری ولـــی من بیشتر

گوشه ی دنجی، شرابی، راحتی، حرف دلی

من به این ها قانعــــــم اما تـو حتماً بیشتر...

من حسود و دوستانم ذکر خیرت می کنند

اینچنین شد اعتماد من بـه دشمن بیشتر

کاش شب باشد زمــان رفتن تــو لااقل

هست داغ رفتنت در روز روشن بیشتر

من تمام زندگی را باختم بی شک ولی

شد قشون پاکبازان تـــــو یک تن بیشتر  

 

مسلم محبی

تشنه ی شنیدنم مدام

این روزها

تشنه ی شنیدنم مدام ...!

بعضی صدا ها را می نوشم انگار

مثل صدای باران

مثل صدای دریا

و صدای تو...

که ماورای تمام پژواک های زمینی ست !

"منبع: نت"

موهایت

یادت هست

گنجشکان در دست های ما

دانه می خوردند؟

و موهایت

در رودخانه های جهان می ریخت...

و موهایت

مسیر بادها را مشخص می کرد...

و موهایت

بادها را دیوانه می کرد...

یادت هست

در باران رقصیده بودیم؟

یادت هست؟

حیف،

حیف که یادت نیست!

"محمدرضا مختار"

بــی روسری بیــا که دقیقا ببینمت

بــی روسری بیــا که دقیقا ببینمت

اما به گونه ای که فقط من ببینمت

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت

حتــی اگــــر کـــه در صف دشمن ببینمت

نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من

حس کردنــی تـــر از رگ گــــردن ببینمت

مثل لــــــزوم نــــور بــــرای درخت ها

هر صبح لازم است که حتما ببینمت

حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد

درشک بیـــــن ماندن و رفتــــــــــن ببینمت 

 

مسلم محبی

منم که دوستت دارم

منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نرده‌ها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکه‌های سنگینی را
در دلم جابه‌جا می‌کند
"غلامرضا بروسان"

تن اردیبهشتی تو

هرچند می‌گویند

آدم به جرم خوردن سیب بهشتی

رانده شد از جنّت المأوا

و سال‌ها در شرح این موضوع دعوا بود؛

اما تن اردیبهشتی تو ثابت کرد:

سیبی که آدم گاز زد

از باغ حوّا بود!

"ابن محمود"

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

"فاضل نظری"

آرزویم مردن در صدای تو بود

آرزویم مردن در صدای تو بود

یا رفتن با صدایت

یا خاموش شدن در صدایت

صدای تو چون باد گذشت

و من به دامن تاریکی

آویخته ام.

"بیژن جلالی"

رباعیات پرتو پاژنگ

من پر شدم از دروغ, صافی لطفا"

ای مرگ! بیــا بکن تلافــــی لطفا"

از شــــوری منطق زمیــــن بیــــزارم...

یک پرس جنون با سس کافی لطفا"!!!!

***

هرچند نه عشقی و نه جفتی داریم

نه پــــول و نه گردن کلفتـــــی داریم

با قبـــر گـــران دگر نمی ارزد مرگ!

صد شکر که اکسیژن مفتی داریم!

***

یک دوره به نبض من تناوب برسان...

یک روح, تنــــم را به تعجب برسان...

من دارم از اصل زندگــــی می افتم!

یک عشق به حال من تقلب برسان...

***

درگیر توام و ماجرایـــی با تــــو

من بنده ترین شدم , خدایی با تو!

تاریـــخ تولدم عزیــزم در اصل

برگشته به روز آشنایی با تو

***

امروز در این جنون جوابــم کردی

با قصه ی عاشقانه خوابم کردی

ای عشق پدر سوخته بس کن دیگر!

باز آمدی و خانــــه خرابــــم کردی...

***

می گفت که عاشق شده و دلتنگ است

دلداده ی او با همـــــه کس یکرنگ است

پرسید کــه می شناسیش؟! گفتم خوب!

عمریست که نام مستعارش سنگ است

***

چشمات شبـــی به لا مکانم انداخت

هی بوسه و بوسه در دهانم انداخت!

گفتـــــم بروم کــــه دیگــــر آدم بشـوم

لب های تو عشق را به جانم انداخت!...

***

دیروز درون عشق خلاق شدم!

بر روی تن حروف شلاق شدم!

رفتم که دلم , مثل دلش سنگ شود

از بخت بدم شبیه چخماق شدم!!!!!!

***

افسوس نمی خورم اگر در به درم

یا بدتر از ایــــن اگــر بیاید به سرم

می مانم و با هر چه که شد می سازم

ای چــــرخ فلک! من از تــــو لجبــــاز ترم

***

بر زخم دلم عشق نمک می پاشد

یک عمــر توجهــــی نکردی! باشد!

عمری ست که فکر می کنم خانه ی تان

باید ته کوچــــه ی علـــــی چپ باشد....

تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!

تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!

غـــم تمام این جهــان برابرم نمی شود

هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی

به سادگـــی نبودن تـــو از برم نمی شود

چطور می شود تـــو رفته باشـی از کنـــار من؟!

که هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!

نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!

دگر دوام مــی شود بیـــاورم؟ نمی شود ...

نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!

من این بهـــانه ها و حرف هــا سرم نمی شود!

جنون به حال من دچــار می شود بدون تو!

بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!

تمام شـهر خواستند بشنوم کــه رفته ای

تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود! 

 

پرتو پاژنگ

به تو که میرسم مکث میکنم

به تو که میرسم مکث میکنم
انگار در زیبایی ات چیزی جا گذاشته ام  

مثلا در صدایت... آرامش
یا در چشم هایت... زندگی

سبزه ها در بهار می رقصند،

سبزه ها در بهار می رقصند،

من در کنار تو به آرامش می رسم

و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست

تو را عاشقانه می بوسم

تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم

و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.

دوستت دارم،

با همه هستی خود، ای همه هستی من

و هزاران بار خواهم گفت:

دوستت دارم را ...

"نیما یوشیج"

قاصدک ها شانه خالی کرده اند

قاصدک ها شانه خالی کرده اند
دوستت دارم ها توی دلم حیران مانده اند
شاید هم راه خانه ات از حافظه باد پاک شده!
هرچه هست
کوهها هنوز مثل کوه ایستاده اند
زمین هم همچنان گرد است
آب هم از آب تکان نخورده
فقط انگار کسی عشق را
از تمام قصه ها پاک کرده!
"گیلدا ایازی"

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند

فصل پاییز هــم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم

همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!

تا غمت خار گلــو هست، گلــوبند چرا؟

کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!

همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند

میش‌ هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بـی‌وقفه به من می‌گوید:

در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند

هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است

همـــه تا دامنــــه‌ ی کــــوه تحمــــــل دارند  

 

مژگان عباسلو

لکنت زبان

لکنت زبان هم بهانه خوبی ست برای مزه مزه کردن اسمت...

"منبع: نت" 

ما دوباره سبز می شویم…

من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
"قیصر امین پور"

من تشنه ی آتشم

من تشنه ی آتشم

آن اقیانوس را در جانم سرازیر کن!

آن آتشفشان دیوانه را زنجیر از دهانش برگیر و همه را

یک جا بر سرم ریز!

بگذار بسوزم!

بگذار در آن آتش های سیال بگدازم!

مترس!

آن همه را این همه در سینه ات پنهان مکن!

به جان من بریز!

این همه در اندیشه ی سلامت و راحت من نباش!

می خواهم در آنچه تو می گدازی , بگدازم.

بگو , بریز , دهانت را بگشای

ای قله ی سنگی آتشفشان!

خاموشی تو مرا در کنارت بیشتر می گدازد...

من دیگر تحمل ندارم .

آن زندان بزرگ را بشکن!

"دکتر علی شریعتی

لااقل موهایت را ببند

این آرایش جدیدت در شعرهام

همه چیز را به هم ریخته!

لااقل موهایت را ببند

که شعرهام به باد نرود...


"کامران رسول زاده"

صدای پای بهار می آید

صدای پای بهار می آید

و من این را دیروز ...

از آسمانی که به ضیافت ابرهای عجول نشسته بود فهمیدم .

من و این لیوان چای که سردمان شده است،

خنکای سر ظهر امروز را سر می کشیم .

مثل همه ی روز هایی که دیر شده اند،

چه قدر دیر تو را دیدم 

!

منبع: وبلاگ از شراب تا سراب

شاهزاده‌ی‌ دریا چشم

بزرگترین‌ گناه‌ من‌
ـ ای‌ شاهزاده‌ی‌ دریا چشم!ـ
دوست‌ داشتن کودکانه‌ی‌ تو بود!
(کودکان عاشقان‌ بزرگند...)

نخستین‌ (و نه‌ آخرین!) اشتباه‌ من‌
زندگی‌ کولی‌ وارم‌ بود!
آماده‌ بودنم‌
برای‌ حیرت‌ از عبورِ ساده‌ی‌ شب‌ و روز
و برای‌ هزار پاره‌ شدن‌
در راه‌ِ هر زنی‌ که‌ دوستش‌ می‌داشتم!
تا از آن‌ پاره‌ها شهری‌ بسازد
و آنگاه‌
ترکم‌ کند!

لغزش‌ من‌ دیدن‌ کودکانه‌ی‌ جهان‌ بود!
اشتباهم،
بیرون‌ کشیدن‌ عشق‌ از سیاهی‌ به‌ سوی‌ نور
و گشودن آغوشم‌
هم‌چون‌ دریچه‌های‌ دِیر
به‌ روی‌ تمام عاشقان!

"نزار قبانی"

از عشق نگو دیگر

از عشق نگو دیگر
وقتی در بوی موهایت مشغولم
حرف کهنه ایست دوست دارمها
وقتی میان دستانت دوست دارم بمیرم !از عشق نپرس دیگر
وقتی می روی
و من سرزده می میرم

"منبع: نت"

نه منت دریا را می کشم

نه منت دریا را می کشم

نه بی تابی ِ جنگل را می کنم
همه را برای تو می آورم... اگر تو به ارتفاع چوبی این سقف قناعت کنی یقین، دنیا را درون کلبه ای جای داده ام بی آنکه هیچ جغرافیایی از حقیقت

به اندازه آغوش تو خبر داشته باشد.

"هومن شریفی"

امروز پنج‌شنبه است

امروز پنج‌شنبه است
باید شمعِ نامَ‌ت را روشن کنم
تا چلچراغی از سقف آسمان برویَد.
امروز پنج‌شنبه است
باید گیسوانِ خاک را شانه کنم
تا در سرخیِ دامنَ‌م
خاکستر و استخوان پُر شود.
امروز پنج‌شنبه است
باید رؤیاهام را بفروشم
تا برایت سرپناه بسازم.
آه که امروز چه‌قدر کار دارم!
"رضا کاظمی"

آغوشت

آغوشت را از

کابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویش
دردهایم را بالا بیاورم ...بیا... چشم های پر حرفت را بیاور
می خواهم شهرزادترین قصه هایت را

به گوشم بیاوری
و دنیا برای چند دقیقه در تو خلاصه شود ...بیا... اتفاق در آغوش های بسته می افتد
بی آنکه به هیچ کجای تقدیر بر بخورد .


"هومن شریفی"

یک بار هم به خاطر من یک غزل بخوان!

یک بار هم به خاطر من یک غزل بخوان!

حتی اگــر شده غـزلـــی مبتذل بخوان

بــا مطلعی کـــــه خــــوب مــرا مبتلا کند

از چشمهای وحشی رنگ عسل بخوان!

غیرت نشان بده! بـرو تا آسمان و بعد

از بوسه های صورتی محتمل بخوان!

در آسمان بمان و در آن غربت عزیــز

از زهره ات بگو و برو در زحل بخوان!

کاری بکن که عاشقی ات جلوه گر شود

شعری بــه نــام پیرهنی در بغل بخوان!

تا مردم تمام جهــــان بـا خبـــــر شوند

شعر مرا به صورت ضرب المثل بخوان!

این دست های خسته و بی اعتنای توست

حالا بیــــا و شعــر مــــــرا در عمل بخـــوان! 

 

زهره ارزه گر

چرا پرواز نمی کنی؟

پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛ به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:  

تو که سقف قفست شکسته، پس چراپرواز نمی کنی!؟ 

 

منبع : نت

چشم هایت را خواب می بینم

چشم هایت را خواب می بینم
نگاهت را کابوس
هی غریبه
هنوز جای تنت
روی
... تخت من
مانده است
به جایت که دست می کشم
تو را پیدا نمی کنم
نمی دانم
در کدام
یک از خواب های من
جا مانده ای...


"سارا کاظمی"

نفرین نمی کنم کـــه زبسیار،کم شوی

نفرین نمی کنم کـــه زبسیار،کم شوی

یا مثل بوته ای که به شنزار، کم شوی

خونــی نمـی شوم ته رگ های مرده ات

با هر نفس به پستی خودکار، کم شوی

نفرین نمی شود بکنم غم که می رسد

با یک بهــــار بغض گرفتـــار، کـــم شوی

عمریست با تمام رقیبان نشسته ای

یک بار بــا کسادی بازار، کـــم شوی

آیینه وار زل زده ای! بــوسه می دهی

کم نیست با سیاهی زنگار کم شوی!

غم شاعریست مانده سر چند راهیت

ترسیده بـــا مشبه تکرار کـــم شوی

یک بیت دست من، دگـــرش بازوان تو

حیف است با تجسم پرگار، کم شوی

بیچاره شب به گوشه ی چشمی سیاه شد

ای وای اگــر بـــه چشـــم گنهکار، کم شوی 

 

زهره ارزه گر

تمام قرارها را نیامده ‏ای،

به ساعت من

تو

تمام قرارها را نیامده ‏ای،

کدام نصف‏ النهار را از قلم انداخته‏ ام...

قرار روزهای بی قراری‌ام!

کجای آسمان ببینمت؟

من از جست و جوی زمین خسته‏ ام...

"کامران رسول زاده"

من آن کلاغـک تکـــرار هــای غمگینم

من آن کلاغـک تکـــرار هــای غمگینم

به خانه ام نرسیدم، و خواب می بینم

درخت بودی و من هم کلاغ بی خبرت

دوباره از لب سردت، غــرور می چینم

تو عاشقم شده بودی و این بهارم بود

و بــا صدای گرفتـــه، صدای ننگینـــم

و قار قار که یعنی تو آسمان منی

و قار قار بهـــارم! بهار شیرینـــــم

و قــار قــار بیـــــا مبتلای هـــم باشیم

به شب رسیده نگاهم، شکوفه آجینم

تو ناز می کنی و من دوباره می لرزم

بهــــار آمده؟ یا این منم که بی دینم؟

تو شعر های منی، من دل سیاه توام

و قانعــم بـــه همین، ای خدای آیینم

سکوت می کنم و بوسه هات می خندند

به سیب سرخ دلم؟ یا به بغض سنگینم؟

و من دوباره همــان داغ دار غمگینم

به خواب رفته ام اما, تو را نمی بینم 

 

زهره ارزه گر

سکوت را می‌پذیرم

سکوت را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی چشم‌های تو را خواهم سرود
مرگ را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
"جبران خلیل جبران"

زیباترین تعریف خدا را

پدرم می‌گوید: کتاب!

و مادرم می‌گوید:دعا !و من خوب می‌دانم
که زیباترین تعریف خدا را
فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید ...

"حسین پناهی"

دلبستگی

هیچ‌وقت تو را ترک نمی‌کنم

حتی اگر
توی این دنیا نباشم

 بانوی من!هر وقت
به دوست داشتن فکر می‌کنم
ابدیت
و تمامی شب‌ها
با نام تو
بر سینه‌ام
سنجاق می‌شود.می‌دانی؟
می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت می‌دهد؟

"عباس معروفی"

نشد که موسم قربانی ام صدا بزنم

نشد که موسم قربانی ام صدا بزنم

تــــــو را خدا بگذارید دست و پا بزنم

زنی که مست که دیوانه کاش می آمد

کنار خندق خونم کـــــــه حرف ها بزنم

بگویمش که چقد دوست دارمت ده تا

و او بخندد و من مثل بچه هــا بزنـــــم

به سیم آخر و هی بوسه بر سر و دستش

اگر کـــــــــــــــه جا بخورد من مباد جا بزنم

دو کلمه راست بگویم که دوستش دارم

به کوچه های علی چپ چـرا چـرا بزنم

من عاشقم بگذارید درد دل بکنم

چقدر هی ننویسم چقدر تا بزنم

چقدر توی غزل هام سانسورش بکنم

بــه سمت او چقدر پیرتر عصا بــــــزنم

تمام آنچه نوشتم بـــــرای ریحانه ست

دروغ بود به مادر، به دوست، یا به زنم 

 

رضا علی اکبری

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گلهای باغ می آورد

و گیسوان بلندش را

به بادها می داد

و دستهای سپیدش را

به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

- نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که بی من نیست

کسی ...

-دگر کافی ست

"حمید مصدق"

بغلت می کنم

بغلت می کنم

سینه ات، بازوانت، شانه هات...

این همه زیبایی که در تو جمع شده

در آغوشم پخش می شود

"آزاده زارعیان"

کدامیک از لبانت را دست چین کنم

عشق

در بازی بازوان ِتو
دست
به سرت که می کنم
از لای انگشت نگاری ها
...
تا مو
شکافی ِ گیسوانت
باور کن خدا هم نظر می دهد
وقتی که مانده ام کدامیک از لبانت را دست چین کنم

"هومن شریفی"

لبخندت

لبخندت

ادراک نشاطی است

که از گشودن گنجینه‌ای دست می‌دهد
نازنین!مرا خرافه مپندار
که کولیان
وارثان علم قدیم‌اند.
"سعید قربانیان"

برای چشـــم سیاه تـو اتل متل خواندم

برای چشـــم سیاه تـو اتل متل خواندم

تو گریه کردی و من باز هم غزل خواندم

طلوع شعر مرا هـــم کمـی محل بگذار

اگر چه مثل خروسان بی محل خواندم

تو از سفینه ی گریـــه برای من گفتی

من از کتیبه ی خنده بغل بغل خواندم

نه فیلسوف و نه عارف، قلندری مستم

برای کشف نگاه تــو بــی جدل خواندم

اگر چه صبح رسید و حرام شد خوابم

برای چشــم سیاه تـــو لا اقل خواندم 

 

رضا علی اکبری

«کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است

«کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است

پر از پریدنــــم و جای زخــم‌ها خوب است

برای حک شدن عشق در خیابان‌هــا

به جا گذاشتن چند رد پا خوب است

قدم بزن پُـــرم از حس «درکنـــــار تویــــــی»

قدم بزن پُرم از حس اینکه «ما» خوب است

نخند حرف دلــــم را نمـی‌شــــــود بزنـــــم

خیال می‌کنم این‌جور جمله‌ها خوب است

بگیــــر دست مـــــرا بشکن‌ام بپیچان‌ام

دو تکه‌ام کن و آتش بزن، بلا خوب است

به هر کجا کــــه مرا می‌بری نمــی‌گویم

کجا بد است کجا دور یا کجا خوب است

بـــه من بگو تو، بگو هــی، بـه من بگــــو صالـــــح

نگو: «تو» بی‌ادبی می‌شود «شما» خوب است!»

تـــو تکیه کلام منی و شاعــــر تـــــو

همیشه نام تورا ثبت کرده با خوب است

و بیت بیت سفر کرده از هرآنچه بد است

بــه اتفاق تو او هم رسیده تا خوب است

قدم بزن صحـــرا فکــــر مـــی کند باران

دوباره یاد زمین کرده و خدا خوب است 

 

صالح سجادی

دست هایت مال من ؟

دست ھایت مال من؟

با دست ھای من بنویس  

با دست ھای من غذا بخور 

 با دست ھای من موھایت را مرتب کن  

 فقط دست ھایت را از تنم برندار...  

"عباس معروفی"

دوستم بدار!

دوستم بدار!  

نه با تبسمی عاشقانه و هدیه ای به رسم تولد  

نه با نوشتن نامم در خاطراتت 

 و نه با ترسیم تصویرم بر دیوار اتاقت

دوستم بدار!  

نه در نوازش نغمه ی گیتارم  

و نه در غزل های بیقراری که بر دلم ذوق گفتن است

دوستم بدار همانگونه که هستم ...

"منبع: نت"

از همین گوشه

از همین گوشه

که من نامش را

اول جهان می گذارم

تا تو

که نمی دانم کجای جهان ایستاده ای

فاصله

خوابی ست

که من آن را

شعر می نویسم.

"جلیل صفر بیگی"

امشب دلــم دوباره تــــه بـــی خیالی است

امشب دلــم دوباره تــــه بـــی خیالی است

یعنی شبیه چشم تو حالی به حالی است

تشبیه دل به چشم!! نه...امشب عجیب نیست

از شاعری کـــه خیـــــر سرش سورئالی است!

در ازدحـــــام هـر شب تهــــــران چشـــــم تــــو

این کوچه – دل- به لطف شما پر ز خالی است

این مبتذلترین غزلم شد ... که چشم تو

در ابتذال ، چشم و چراغ اهالـــی است

نــــه! این غــــزل شبیه غزلــــهای من نشد

-این سیب اگرچه سرخ گرفتار کالی است-

باید که غسل عشق بریزم به جان شعر

شاعـر بدون عشق همان لاابالی است 

 

بهرام محمودی

برای دیدن پنهان

برای دیدن پنهان

و رسیدن به آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال ها دویدم
زمستان را به دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه ی دیدار کجاست؟
از نسیم پاییز شنیده ام
آنگاه که هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند
تو را خواهم دید
از آسمان شنیده ام
که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر دست در دست هم
در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم دید
و از باران شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند
تو می آیی
و تو خواهی آمد
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با یادت بتپد
تو را خواهم دید

"ناشناس"

هی پارس می کنند شب و روز در سرم

هی پارس می کنند شب و روز در سرم

هی طعنه می زنند بــه اشعـــــار دفترم

« این آب هندوانه به تو نان نمی دهد » :

دیـــروز با کنـــــایه بــــــه من گفت مادرم

صد بـــار گفتـــــه اید چــــــرا ول نمــــی کنید

خسته شدم ... خدا... به شما چه که شاعرم

اصلا ً اگر نخواست کسی زندگی کند ...

این روزها برای تــــــــو ای مرگ حاضرم

حتی بمیرم و غزلـی تازه تر شوم

تا چشم دشمنان خودم را در آورم

گفتم کـــه آدمند غزل گیرشان کنم

افسوس آدمند بلی !! خاک بر سرم

انکار می کنند مرا ، خنده دار نیست ؟

از هر جهت که فکر کنی از همه سرم

اما غــــزل ؛ بـــــه حاشیه رفتیم الغرض

من شاعرم همیشه ، کمی هم کبوترم

پرواز را بلد شده ام چند سال پیش

از ترس این جماعت نادان نمـی پرم

شب توی شهر رسم کبوتر کشان که بود

سنگـــی یواش آمد و در گوشه ی پَــرم... 

 

محمد ارثی راد

مرا کم دوست داشته باش

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد

من راضی ام دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری! و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم...

"منبع: نت"

مزرعه

نه من

نه مزرعه

نه مترسک مجروح

و نه داسهای بیکار

به هجوم ملخ ها فکر نکردیم

یاد دستهای عزیزت

برای آتش زدن دل ما کافی بود...

"نسرین بهجتی"

همیشه اول فصل بهــــار می خندم

همیشه اول فصل بهــــار می خندم

تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم

ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست

عجیب نیست کـــه بــــی اختیــار می خندم

خبر رسیده که عاشق شدی،نمی دانی

بـــه حال و روز خودم زار زار مــــی خندم

پرنده ای که قفس در بهار را می خواست

پریده است برای چـه کار ؟ [ می خندم ]

بـــه زیـــــر بال و پـــــرم زرد زرد می افتند

به روی شاخه ی شان قار قار می خندم

خبر رسیده کـه مردی گرفته دستت را

خبر رسیده که من داغدار می خندم ؟

خبر رسیده که اشکی نمانده در چشمم ؟

خبـر رسیده کـــه در شوره زار می خندم ؟

خبر رسیده که یک شهر دور من جمعند ؟

خبـــر رسیده کـــه دیوانـه وار می خندم ؟

خبــــر رسیده ...؟ رسیده...؟ بگـــو دِ لامصب

بگو ... دِ ... تف به تو ای روزگار... می خندم

به خنده های مکرر که گریه می پاشند

به این ردیف سمـــج چند بار می خندم

چهـار پایه ی دنیا هُلم نمی دهد و ...

نه مثل حلقه ی بالای دار می خندم

به جای اسم تو بمبی تهِ تهِ قلبم

4 ، 3 ، 2 و یک / انفجــــار..... 

 

محمد ارثی زاد