از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

گاهی

 
گاهی بی هیچ بهانه ای  

 

کسی را دوست داری  

 

اما گاهی با هزار دلیل هم  

 

نمی توانی  یکی را دوست داشته باشی  ... !

 

دل

گاهی....
آنقدر دلم هوایت را می کند !
که شک می کنم...

به اینکه این دل مال من است یا تو....؟!

دلم میگیرد

  

 دلم میگیرد  

  

وقتی میبینم او هست ، من هم هستم   

 

                            اما قسمت نیست  

 

خاطره

دستی ست که جای چای سم می ریزد

 

 

زلفی ست که جای عشوه غم می ریزد

 

 

یک خاطره ی  دورِ فراموش شده

   .

گاهی همه چیز را به هم می ریزد 

 

منتظر

 

تو  میتونی  نیایی  

 

اما  من  

 

نمیتونم   چشم انتظارت  نباشم ...  

 

حالم بد نیست

حالم بد نیست غم کم می خورم...
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم  
 

خلاقیت

 

  دارم  کم کم به خلاقیت خودم  ایمان می آورم  

 

 فکرش را هم  نمیکردم  

 

           این همه راه برای فراموش کردن  تو  خلق  کنم

 

هر چند   

              همه راهها   

 

                                     بی نتیجه بوده اند  ... !!!