از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

آخرین روزهای اسفند

آخرین روزهای اسفند است

از سر شاخ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می زند نغمه ،

نیست معلومم

آخرین شکوه از زمستان است

یا نخستین ترانه های بهار ؟

" محمدرضا شفیعی کدکنی "

من میدانم اندوه چیست

من میدانم اندوه چیست ..

زیرا که رفتنِ تو را به چشم دیده ام ...!


لاله صبوری

تمام خاطره های بی تو ..

به تمام خاطره‌هایِ بی تو 
باید گفت: به سلامت ،
خدا نگهدار...!!!
.
.
یاشار تهرانی

روزهای آخر اسفند ...

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر،
زیباست.
در نیم‌روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
- میهن سیّارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من،
می‌جوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران
در آفتاب پاک.

"استاد محمدرضا شفیعی کدکنی"

می دانی ، فلانی جان !

می دانی ، فلانی جان !
زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده ی کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
من که باور کرده ام ، باید همین باشد ...

«اخوان ثالث»