از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر

روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است

قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم

که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم

امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم

نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم

گر تفنگی برسانند به من، نامردم

تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!


زهرا شعبانی

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه

هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه


پریناز جهانگیرعصر


برگرفته ازآدرس 

 http://www.shereno.com/39976/35138/339289.html


دوستان گرامی
با سلام  و عرض تشکر بابت اینکه ما را قابل دانستید و به وبلاگ خودتون سر زدید.

عزیزانی که معتقد هستند این شعر به استاد شهریار تعلق دارد ،

 لطفا به سایت " شعر نو " مراجعه فرمایند .

مانا و موفق باشید 

برای دختران کوبانی ...

دنیایی عاری از جنگ
-------
روزی خواهد آمد
که من و تو
تفنگ هایمان را زمین بگذاریم
و بی تیر و خشاب و کینه
به شقیقه های هم
عشق شلیک کنیم
تو زن باشی با همه ی خصوصیات خداگونه ات
و من
مردی
با تمام خصوصیات انسانی اش
دستهای قشنگ تو به این خشم تحمیلی عادت ندارند
تو باید گل بکاری روی ناخن هایت
من کتاب در افکار پوسیده ام
کاش
یکی
نا امیدی این روزهای مرا به تغییر آدم ها بخواباند
این روزها من
دلم خواب های خوب می خواهد بانو

---

پژمان رنجبر 

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی
نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی
چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای
بند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنی
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌کنی
طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز می‌کنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی
پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی
تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز می‌کنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز می‌کنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز می‌کنی

مولانا

من مهربانی را ستایش می کنم ؛ آیینم این است ..

من دل به زیبایی ،
به خوبی می سپارم
دینم این است..
من مهربانی را ،
ستایش می کنم
آیینم این است..
من رنج ها را با ،
صبوری می پذیرم .....
من زندگی را دوست دارم .....
انسان و باران و چمن را ،
می ستایم ......
انسان و باران و چمن را ،
می سرایم .....
در این گذرگاه !!
بگذار خود را گم کنم در عشق ،
در عشق .....
بگذار از این ره بگذرم با دوست ،
با دوست .......


"فریدون مشیری"