از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

عشق و وفا

عشق و وفا

در بهار آشنائی ها می شکفد

اما گاهی خزان هم به دنبال می آید

عشق

یک ابتلاست

این تو نیستی که عشق را می آفرینی

تو فقط به عشق دچار می شوی

عشق

هم چون نسیم می وزد

و هم چون نسیم می رود

هنگامی که نسیم عشق می وزد

شادمانی کن

و تن به آن بسپار

و هنگامی که می رود

تنها بگو خدا نگهدار

عشق

چیزی نیست که بتوانی آن را در قفس نگه بداری

عشق آزاد است

عشق

پرنده ای ست آزاد و  رها

اگر عشق را در قفس بیندازی

دیگر نمی خواند

بگذار عشق آزادانه بیاید

و هرگاه خواست

 برود

در قفس را همیشه باز بگذار

اصلا چرا قفس را دور نیندازی

آن را ویران کن ودور بینداز

پرنده عشق را

نه در قفس

بلکه هنگام پرواز در آسمان

تماشا کن

بدین سان

از تماشای عشق و پرواز دل انگیزش

بیش تر لذت خواهی برد

همواره خود را وامدار عشق بدان

آن  روزهایی  را به یاد بیاور  که

نسیم عشق  میوزید

و تو در هوای دلکش آن

دست می افشاندی

و پای میکوبیدی

نغمه سرایی هایت  را در  گوش نسیم عشق  یاد آر

عشق  اگر برود

غمبار است

اما گناه نیست

به بند کشیدن عشق

برده ساختن عشق است

در حالی که آزادی  ، ذات عشق است

عشق  فقط وجود دارد که آزاد باشد 

 وگرنه هرگز وجود نخواهد داشت

اگر عشق آمد ، شاد باش

اگر عشق رفت 

به او بگو

ای عشق

 میروی و دلم تنگ می شود

آن گاه  دل خود را صادقانه باز کن

بگذار غم به درون آن بخزد

اما باز از عشقی که آمده و رفته است

سپاسگزار باش

عشق اگر حتی برای ماه ها  وروزها و لحظه هایی دوام داشته باشد

باز عشق است

و عزیز و دوست داشتنی است

همین لحظات است که

به نام خاطره

دلت را سر شار می سازد

کسی را که دوست می داری

اسیر توقعات خود نکن

از عشق خود ابری بساز باران ساز

و بر او بی دریغ ببار

بگذار معشوق تو

زیر بارش بی امان باران عشق تو

ببالد

وخود را به خورشید برساند

بالیدن و نورانیت او را تماشا کن

و شاد باش

این  گونه است  که عشق  می ماند

 و نمی رود

زیرا احساس آزادی  می کند

عشق

در هر کجا که خود را آزاد ببیند

می ماند

عشق

آن گاه به اندیشه گریز می افتد که

خود را در قفس ببیند

عشق تاب قفس ندارد

جبران خلیل می گوید

زن را به  بی وفا یی متهم نکن

پیش از آن

دل مردش را نیز در ترازو  بگذار

و آن را وزن کن

شاید زن از قفسی گریخته که

 مرد برایش ساخته  است

کسی که می خواهد

درباره زنی بی وفا، داوری کند

انصاف آن است که جان و دل شوهر آن زن را نیز

در ترازو بگذارد و بسنجد

نباید  عشق و شهوت را با هم اشتباه کرد

شهوت

بخشی ازواکنشهای شیمیایی بدن توست

شهوت

به هورمون های بدن تو مربوط است

در شهوت

معنویتی وجود ندارد

بسیاری دچار نوعی سوء تفاهم هستند

آن ها بر شهوت نام عشق گذاشته اند

آن ها

نه دیگران را ، بلکه خود را فریب می دهند

عشق

عادت  هم نیست

عشق

معنویتی بی مرز است

تو نمیتوانی عشق خود را پنهان کنی

عشق

اثیری ست

نشت می کند

و به مشام می رسد

تو عجز خود از عشق ورزیدن را نیز نمی توانی  بپوشانی

هنگامی که آتش عشق در تو  زبانه  می کشد

اطرافت گرم و روشن است

اما هنگامی که آتش عشقت خاموش شده

و افسرده است

اطرافت نیز سرد و تاریک است

مهم آن نیست که معشوق تو می آید  و می رود

مهم آن است

تو همواره دلی پر از مهر داشته باشی

مهم آن است که آتش عشق تو

علی رغم بی وفایی های معشوق

هم چنان گرم و روشن بماند

حق طبیعی آن است که

اگر صدای گام های برفی عشق را

پشت دیوار خانه دل شنید

در  را به روی او بگشاید

مهم نیست که او کیست

مهم آن است که او بهانه ای ست

برای روشن نگه داشتن

آتشی که در نهاد من وتوست

اگر عشق باشد ، خانه ، خانه است

اگر عشق  نباشد

خانه

زندان است

وقتی عشق خانه را ترک می کند

زن و شوهر به جان هم می افتند

 وبا کوچکترین بهانه ی احمقانه

یکدیگر را متهم می کنند

جنگی که بین زن و شوهرها برپاست

حاصل جای خالی عشق است

بدون عشق

زندگی ملال انگیز است

ملالت

افسردگی و آن گاه خشونت می آورد

ودر سفره تان می گذارد

اگر عشق از میان دو نفر رخت بر می بندد

و می رود

بهتر آن است که آن ها دوستانه از هم جدا شوند

اما بسیاری ترجیح می دهند با هم بمانند

 و با کینه و نفرت

با هم بجنگند

اگر عشق رفت

زن و شوهر

نباید انگشت اتهام  را متوجه یکدیگر کنند

آن ها باید  این حقیقت را بپذیرند که

زندگی جاری ست

و مدام تغییر می کند

آن ها نیز

همگام  با زندگی

تغییر می کنند

آن ها گاهی تغییر می کنند

 و هنوز همسفرند

و گاهی تغییر میکنند

ومسیرشان

 را از هم  جدا  می کنند

زندگی همواره در تغییر است

فقط مرگ است که ثابت است

جبران خلیل جبران می گوید

اگر کسی همسرش را به داوری بکشاند

خود نیز باید به داوری کشانده شود

زیرا

عشق

رودخانه ایست که بین دو ساحل جریان دارد

اگر عشق از یک طرف ساحل ناپدید شود

از طرف دیگر نیز ناپدید شده است

هیچ رودخانه ای نمی تواند

بین یک ساحل جاری شود

عشق

انرژی عظیمی ست

که بین دو نفر رد وبدل می شود

اگر یکی از طرفین عشقش را  از دست بدهد

دیگری

هر چند که خواهان باشد ومشتاق

عشقش چیزی نیست ، مگر شهوت و نیاز

به عشق وفادار باش

معشوق ممکن است بیاید و برود

اما عشق باید برای همیشه بماند

عاشق و معشوق  هر دو باید به عشق وفادار باشند

اگر عشق برای ابد دوام آورد

آورده است

وگرنه ، هنگامی که می رود

او را با نفرت بدرقه نکنید

او بارفتنش جرمی مرتکب نشده است

احساس تملک ، عشق را می میراند

کسی که میخواهد ، به نام فضیلت

رذیلت را کیفر دهد

و تیر را بر جان درخت بدی بکوبد

خوب است نظری هم

به ریشه های آن درخت بیندازد

بی تردید خواهد دید که

ریشه های خوب و ریشه های بد

بارور  و نابارور

در دل خاموش خاک

تنگ یکدیگر را در آغوش گرفته اند

آدم های خوب و آدم های بد ، از هم جدا نیستند

جایی در اعماق تاریک زمین

ریشه های آن ها به هم می پیوندد.

-مسیحا برزگر - هفته نامه موفقیت-

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:51 ب.ظ http://baleshovgh.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی دارید و این مطلب خیلی مفصل و مفیده
به من سر بزن و اگه مایل بودی با هم تبادل لینک داشته باشیم.
در زیر وبلاگ یک سایت کسب درآمد از طریق تبلیغات هست که میتونید امتحانش کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد