از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دشت - شعری از فریدون مشیری

دشت

در نوازش های باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگی جوشیده بود .

نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفای دشت من کوشیده بود .



شبنم آن دشت ، ازپاکیزگی ،
گوییا خورشید را نوشیده بود !

روزگاران گشت و .... گشت :

داغ بر دل دارم از این سرگذشت ،
داغ بر دل دارم از مردان دشت .

یاد باد آن خوش نوا آواز دهقانان شاد
یاد باد آن دلنشین آهنگ رود
یاد باد آن مهربانی های باد
” یاد باد آن روزگاران یاد باد “

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است
زان همه سرسبزی و شور و نشاط
سنگلاخی سرد بر جا مانده است !

آسمان از ابر غم پوشیده است ،
چشمه سار لاله ها خوشیده است ،

جای گندم های سبز ،
جای دهقانان شاد ،
خارهای جانگزا جوشیده است !

بانگ بر می دارم از دل :
- ” خون چکید از شاخ گل ، باغ و بهاران را چه شد ؟
دوستی کی آخر آمد ، دوستداران را چه شد ؟‌“

سرد و سنگین ، کوه می گوید جواب :
- خاک ، خون نوشیده است !

از اشعار فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد