از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

مناجات خواجه عبدالله انصاری

الهی‌! ای‌ که‌ بخشندة‌ عطایی‌ و ای‌ حکیمی‌ که‌ پوشندة‌ خطایی‌ و ای‌ اَحدی‌ که‌ درذات‌ و صفات‌ بی‌همتایی‌ و ای‌ خالقی‌ که‌ رهنمایی‌ و ای‌ قادری‌ که‌ خدایی‌ راسزایی‌!... جان‌ ما را صفای‌ خود ده‌، دل‌ ما را هوای‌ خود ده‌، چشم‌ ما را ضیاء خودده‌ و ما را آن‌ ده‌ که‌ آن‌ به‌!
الهی‌! دلی‌ ده‌ که‌ در کار تو جان‌ بازیم‌ و جانی‌ ده‌ که‌ کار جهانی‌ سازیم‌!
الهی‌! دانایی‌ ده‌ که‌ در راه‌ نیفتیم‌ و بینایی‌ ده‌ که‌ در چاه‌ نیفتیم‌!


الهی‌! ای‌ بینندة‌ نمازها، ای‌ پذیرندة‌ نیازها، ای‌ دانندة‌ رازها، و ای‌ شنوندة‌آوازها! ای‌ مطلع‌ بر حقایق‌ و ای‌ مهربان‌ بر خلایق‌! عذرهای‌ ما بپذیر که‌ تو غنی‌ و مافقیر؛ عیب‌های‌ ما مگیر که‌ تو قوی‌ و ما حقیر. اگر بگیری‌ بر ما، حجّت‌ نداریم‌ و اگربسوزی‌، طاقت‌ نداریم‌. از بنده‌ خطا آید و زلّت‌، و از تو عطا آید و رحمت‌.

الهی‌! در دل‌ ما جز تخم‌ محبت‌ مکار و بر این‌ جان‌ها جز الطاف‌ و مرحمت‌ مدارو بر این‌ کشت‌ها جز باران‌ رحمت‌ مبار!
الهی‌! بر هر که‌ داغ‌ محبت‌ خود نهادی‌، خرمن‌ وجودش‌ را به‌ باد نیستی‌ دادی‌!
الهی‌! همة‌ آتش‌ها در محبت‌ تو سرد است‌ و همة‌ نعمت‌ها بی‌ لطف‌ تو درداست‌!
الهی‌! مخلصان‌ به‌ محبت‌ تو می‌نازند و عاشقان‌ به‌ سوی‌ تو می‌تازند؛ کار ایشان‌بساز که‌ دیگران‌ نسازند، ایشان‌ را تو نواز که‌ دیگران‌ ننوازند!
الهی‌! چون‌ در تو نگرم‌ از جمله‌ تاجدارانم‌ و تاج‌ بر سر، و چون‌ در خود نگرم‌ ازجمله‌ خاکسارانم‌ و خاک‌ بر سر!
الهی‌! تا به‌ تو آشنا شدم‌، از خلق‌ جدا شدم‌، در دو جهان‌ شیدا شدم‌، نهان‌ بودم‌ وپیدا شدم‌.
الهی‌! آب‌ِ عنایت‌ تو به‌ سنگ‌ رسید، سنگ‌ بار گرفت‌، سنگ‌ درخت‌ رویانید،درخت‌ میوه‌ گرفت‌. چه‌ درختی‌! درختی‌ بارش‌ همه‌ شادی‌، مزه‌اش‌ همه‌ اُنس‌، وبویش‌ همه‌ آزادی‌. درختی‌ که‌ ریشة‌ آن‌ در زمین‌ِ وفا، شاخة‌ آن‌ برای‌ رضا، میوة‌ آن‌معرفت‌ و صفا، حاصل‌ آن‌ دیدار لقاء.
الهی‌! به‌ نام‌ تو زبان‌ها گویا شده‌، به‌ نام‌ تو جان‌ها شیدا شده‌، بیگانه‌ آشنا شده‌،زشت‌ها زیبا شده‌، کارها هویدا شده‌، راه‌ها پیدا شده‌. به‌ نام‌ تو چشم‌ مشتاقان‌ گریان‌،دل‌های‌ عارفان‌ سوزان‌، سرهای‌ واله‌ان‌ خروشان‌، تن‌های‌ عاشقان‌ بی‌جان‌.
الهی‌! روزگاری‌ تو را می‌جستم‌، خود را یافتم‌؛ اکنون‌ خود را می‌جویم‌، تو رامی‌یابم‌. ای‌ محب‌ّ را یاد و اُنس‌ را یادگار! چون‌ حاضری‌ این‌ جُستن‌ به‌ چه‌ کار؟
الهی‌! چون‌ با خود نگرم‌ و کردار خود بینم‌، گویم‌ از من‌ زارتر کیست‌؟ و چون‌ با تونگرم‌ و خود را در بندگی‌ تو بینم‌، گویم‌ از من‌ بزرگوارتر کیست‌؟
الهی‌! هرچند ما گنهکاریم‌، تو غفّاری‌؛ هرچند ما زشتکاریم‌، تو ستّاری‌؛ پادشاهاگنج‌ِ فضل‌ تو داری‌ و بی‌نظیر و بی‌یاری‌! سزاست‌ که‌ خطاهای‌ ما را درگذاری‌!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد