از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

ساده رنگ - شعر سهراب

آسمان ، آبی تر ،
آب ، آبی تر ،
من در ایوانم ، رعنا سر حوض .

رخت می شوید رعنا .
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است .
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست .
زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند .
من * ودا * می خوانم ، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ، مرغی ، ابری .

آفتابی یکدست .
سارها آمده اند .
تازه لادن ها پیدا شده اند  .
 

من اناری را ، می کنم دانه ، به دل می گویم : 


خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود .
 

می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم .
مادرم می خندد .
رعنا هم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد