از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

قلبش ترک خورد- شعر عرفان نظر آهاری

قلبش ترک خورد 

 

یک دانه کور / بی آنکه دنیا را ببیند / در لای آجرهای یک دیوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاریک / با باد و با باران غریبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس می کرد / بیرون از این بن بست / آن سوی این دیوار، چیزی هست / اما نمی دانست، آن چیست / با این وجود او مطمئن بود / این گونه بودن زندگی نیست

*
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش ترک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد

*
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار 

 

عرفان نظرآهاری

نظرات 1 + ارسال نظر
آفردیته سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:01 ب.ظ http://theeye.blogsky.com

چه شعر زیبایی.
ولی زندگی را می شود زیبا تر هم دید.

سلام

منم موافقم . زندگی با همه سختیها و ناراحتیهاست که زیبا میشه و خوبی با وجود بدیست که معنی پیدا میکنه .

به هر حال از نظرتون ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد