از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دوستت میدارم - شعر غاده سلمان

دوستت میدارم

اما خوش ندارم

که مرا در بند کنی

بدان سان که رود

 خوش ندارد در نقطه ای واحد

از بسترش اسیر شود

آبشار باش یا دریاچه ابر باش یا بند آب

تا آبهای رودخانه ی من

از صخره های آبشار تو بگذرد

و به راه خود برود

تا آبهای رودخانه ی من

 از صخره های آبشار تو بگذرد

و به راه خود برود

تا آبهای رودخانه ی من

در دریاچه تو گرد آید

بگذرد و به راه خود برود

دوستت میدارم

اما نمیتوانی مرا دربند کنی

همچنان که آبشار نتوانست

همچنان که دریاچه و ابر نتوانست

 پس مرا دوست بدار

 آنچنان که هستم

*لحظه ای گریز پا*

محبوب من

آیا نمیبینی؟

کوششی است مایوسانه

برای دربند کردن دانه انگوری

گریزپا؟

پس مرا دوست بدار

آنچنان که هستم! و در به بند کشیدن  روح و نگاه من

مکوش

ومرا بپذیر

بسان آبشارها

بند آبها

دریاچه ها و بدان که چگونه راهم را

به سوی پذیرش ببینهایت

 می یابم!

                ( غاده سلمان)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد