از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دلم گرفت از آسمون - شعر

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون

تو زندگیم پر از غمه دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم

امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم

تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم

امشب از اون شباست که من دلم میخواد داد بزنم

تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم

از این همه دربدری تو قلب من قیامته

چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته

از این همه دربدری به لب رسیده جون من

به داد من نمی رسه خدای آسمون من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد